کتاب نام تمام مردگان یحیاست اثر عباس معروفی بدون سانسور
180,000 تومان
معرفی کتاب نام تمام مردگان یحیاست
کتاب نام تمام مردگان یحیاست نوشته عباسی معروفی یکی از داستان ها و رمان های وی است که بسیار هم مورد استقبال قرار گرفت و توسط نشر گردون به چاپ رسیده است.
نام تمام مردگان یحیاست داستان هیزم شکنی بنام داور که پس از دیدن داغ شش فرزند و در کهنسالی صاحب فرزندی دیگر میشود.
فضای داستان چون دیگر آثار استاد پر از رنج و اندوه است. محل رخداد داستان سنگسر است که سال بلوا نیز .تعدادی از شخصیت های رمان سال بلوا نیز در این داستان شخصیت فرعی دارند.برای توضیخات بیشتر به پایین صفحه بروید
برای خرید این کتاب از هشتگ کتاب روی دکمه افزودن ب سبد خرید کلیک کنید
ارسال رایگان برای خرید اول شما
با افتخار هزینه ارسال اولین سفارش کتاب تان را مهمان ما هستید !
خرید کتاب با ترجمه روان از بهترین ناشران
لذت خرید کتاب با ترجمه ای روان از بهترین ناشران را با ما تجربه کنید
کتاب نام تمام مردگان یحیاست :
نام تمام مردگان یحیی است رمانی است که تک صدایی و تک موضوعی نیست. یک رمان چند صدایی است ولی موضوع اصلی آن دیدار یک انسان با یکی از فرشتگان است. علت اینکه نویسنده این اسم را انتخاب کرده است اینست که دو تا از بچه های کاراکتر رمان، اسمشان یحیی است. داستان زکریا هم در این رمان کار شده. وقتی زکریا در سن ۸۵ سالگی است یک ندا از خدا به او می رسد که ما به تو بشارت پسری به نام یحیی را می دهیم. نام تمام مردگان یحیاست.
او میگوید که خدایا من پیرم. همسر من سالخورده است و ما بچه دار نمی شویم. اما خدا می گوید اگر ما بخواهیم این کار را میکنیم. شخصیت رمان، همین طور است. در سن پیری بچه دار شده است. یک نوجوان در خانه دارد و قبل از آن هم هفت فرزندش را از دست داده است. او دائماً دغدغه جان این بچه را دارد.
موضوع کتاب نام تمام مردگان یحیاست :
قصه کتاب از این قرار است که روایت کننده فردی است که دارای شش فرزند به نام های یحیا مسیحا اسماعیل ابراهیم میکائیل و نورسا می باشد که هر کدام دارای خلقیات و رفتار های خاص می باشند اما قرار است در طول رمان آن ها را از دست بدهد. اما پس از داغ آخرین داغ فرزندشان که هفت سالبه طول انجامید خداوند به وی فرزندی می دهد.
مرگ داور، زندگی مندل مابقی ماجرای رمان است در این بین باید اشاره کرد که روایت رمان در خواب مندل رخ میدهد که همانند اصحاب کهف در زیر بهمن خواب رفته است و در دوران معاصر بیدار میشود.
نویسنده کتاب در مقدمه می نویسد که؛
سال ها پیش قرار بود این رمان را به سپانلو تقدیم کنم، نتوانستم تمامش کنم،زیرا مشکلاتی در زندگی ام به وجود آمد که به ناچار بسیاری از کارهام به تعویق افتاد، بهترین سال های خلاقه ی عمرم در غربت گذشت، بی دلیل، رفیقم سپانلو در گذشت. پدرم نیز از دلتنگی من افسرده شد، در گذشت. نوشتن این رمان سی سال طول کشید. با آن عاشقی کردم، گریستم، نوشتم، و خوش بودم. با اجازه ی سپان، این رساله ی عشق را به بچه ها تقدیم می کنم. بی خود نترس ای بچه ی تنها نام تمام مردگان یحیاست.
قسمتی از کتاب نام تمام مردگان یحیاست :
داور هیزم شکن صاحب شش فرزند به نام های یحیا، مسیحا، اسماعیل، ابراهیم، میکائیل و نورسا است که در طول رمان آنها را از دست خواهد داد. اما در تداعی وارهای چون زکریای پیامبر در شصت و شش سالگی و بعد از اینکه از آخرین داغ فرزندشان هفت سال گذشته است صاحب فرزندی به نام مندل میشود. مرگ داور، زندگی مندل… مابقی ماجرای رمان است. در این بین باید اشاره کرد که روایت رمان در خواب مندل رخ میدهد که همانند اصحاب کهف در زیر بهمن به خواب رفته اند و در دوران معاصر بیدار میشوند.
در این کتاب عباس معروفی در کنار شخصیت های جدید رمان، مجموعه ای از شخصیت های قبلی داستان های خود را با اشاراتی مستقیم به داستان ها و حکایت های ادبیات ایران و جهان در یک کولاژ داستانی قرار می دهد. کتاب پر از جملات ماندگار و فراموش نشدنی است. به نظر معروفی در پی ساختن اسطوره هایی مدرن است اما بیشتر به ساخت یک افسانه ی مدرن می رسد. در خود کتاب آمده است: داستان زندگی این ها قصه نبود. نه. شاید اسطوره بود که همه ی آدم ها را به یک نظر واحد برساند. ولی نه. اسطوره هم نبود. افسانه بود؛افسانه ای که به واقعیت شباهت داشت.
برخی از نظرات خوانندگان کتاب نام تمام مردگان یحیاست
- عباس معروفی برای من عزیزه. قلمش دقیقا همون چیزیه که من از ادبیات سرزمینم میخوام. نام تمام مردگان یحیاست رمانی که بعد از سالها بالاخره در آلمان منتشر شد.(امیدوارم نشر ققنوس هم بتونه مجوز چاپش رو بگیره) فضای داستان شبیه به کتاب سال بلواست و حتی شخصیتها در لابهلای جملات تکرار میشن.
شاید بتونم بگم دنیای جدید یا متفاوتی از سایر کتابهای معروفی رو قرار نیست ببینیم. اما من همین فضا رو عاشقانه دوست داشتم. با لحن روایت قصه کیف کردم و عاشق تک تک شخصیتها شدم، به خصوص نورسا..
.
پ.ن: دلم میخواد بعد از مدتها سمفونی مردگان رو بازخوانی کنم، ای کاش فرصتش تا زمانی که اشتیاق دارم پیش بیاد 🙂 - “بعضی مردم معتقد بودند خدا او را به دنیا آورده تا رنجها و مصائب چند پیامبر عزیزش را در او مرور کند، ببیند آستانه تحمل یک آدم کجاست؟ کجا میشکند؟ بار کدام شان را می تواند یک تنه به دوش بکشد؟ بعد یکی یکی به بارش افزوده، خواسته ببیند بار چندتاشان را می کشد؟ این اشرف مخلوقات چقدر کوه است؟ چقدر دریا؟ چقدر بیابان؟ اگر نیست چرا اسمش اشرف مخلوقات است؟”
.
.
“نام تمام مردگان یحیاست” ، که نگارشش ۳۰ سال زمان برده، یک داستان غمانگیزه اما برخلاف سفمونی مردگان و سال بلوا، تاریک نیست!
کتاب نثر روانی داره، و اونقدر جذابه که بشه یکنفس خوند اما به نظرم فصل آخرش سبک بیان و لحن کمی تغییر میکنه و تا خواننده میاد ارتباط برقرار کنه کتاب تموم میشه!کتاب آمیزهای از امروز و دیروز، خیال و واقعیت (مثل تماما مخصوص) و تلفیقی از اساطیر و انسانهای زمان ماست (مثل سال بلوا) که همه اینها کنار هم داستان را شاعرانهتر و دلانگیزتر میکند.
به نظرم فقط عباس معروفیه که میتونه تو یک کتاب بارها و بارها یک روایت رو از یک زاویه نقل کنه و خواننده هر بار مثل همون بار اول لذت ببره!
“اینها معجزه نیست؟!”
عنوان کتاب از یکی از اشعار زنده یاد محمدعلی سپانلو گرفته شده، این رمان از دل سال بلوا عبور میکنه و در حواشی حوادث بار دیگر با سرهنگ نیلوفری، دکتر معصوم و حسینای کوزهگر ملاقات میکنیم. اگر سال بلوا را خوانده باشید با این ظرافت اشارات و تداخل دو داستان عشق میکنید، اما اینطور نیست که اگه سال بلوا رو نخونده باشید متوجه داستان نشید.
پایانبندیِ “اینتراستلار طور” کتاب رو خیلی دوست داشتم، هر چند توقع داشتم تو یه نقطه اوج باشکوهتری تموم شه و منِ خواننده رو در هالهای از ابهام بذاره.
پ.ن: باید یک روز برم سنگسر!“داستان زندگی اینها قصه نبود. نه. شاید اسطوره بود که همه آدمها را به یک نظر واحد برساند. ولی نه. اسطوره هم نبود. افسانه بود؛ افسانهای که به واقعیت شباهت داشت.”
- کتاب رو با ذوق و شوق زیادی در تاریخ یک شهریور ۱۴۰۱ دقیقا ده روز قبل از پر کشیدن عباس معروفی عزیز، از خانهی هدایت برلین خریدم.وقتی خبر فوت ایشون رو شنیدم، گفتم شاید بهتر باشه یه کمی زمان بگذره و بعد برم سراغش و راستش دستودلم به خوندنش نمیرفت ولی بعد از کمی کلنجار رفتن با خودم بالاخره تصمیم به خوندن گرفتم.
طرفداران عباس معروفی احتمالا با غم سرشاری توی کتابهای این مرد موج میزنه، آشنا هستند.
«غم روی غم…»!به یه قسمتهایی از کتاب که میرسیدم به خودم میگفتم،
آه، با این غم چه کنم؟!!
هرچند غم زندگی داور و دولیلی بیشتر از غمی که اینروزها سرزمینم رو، وطنم رو، فرا گرفته نیست…به جملات و شباهتهای آشنا و غمانگیزی توی کتاب برمیخوردم که ذهنم رو ،که این روزها با کتاب خوندن سعی میکنم برای دقایقی هم که شده از اخبارِ تلخ و گزندهی ایران دور کنم، بارها و بارها میکشوند سمت اتفاقات مهر ۱۴۰۱ در ایران عزیزمون و خیلی جاها دیگه اشک امونم نمیداد….
در کتاب دیگری خوانده بودم که «هیچ مرگی دشوارتر از مرگ در غربت و تنهایی نیست.»
و من باز به عباس معروفی که از بینمون رفت، فکر کردم.برای همهی نویسندگانی که تبعید شدن و در غربت برای ما نوشتند، غصه خوردم. چرا که نگارش این اثر نسبتا کوتاه سی سال طول کشیده (اردیبهشت ۱۳۶۸ تهران تا اردیبهشت ۱۳۹۷ برلین) و شادروان عباس معروفی عزیز در ابتدای کتاب نوشته: زندگیام دستخوش بلایایی شد که بسیاری از کارهام به تعویق افتاد،
از جمله نوشتن این رمان، که سی سال طول کشید!!!پس اول از همه به رسم «برای» که اینروزها با هر بار شنیدنش بغض کردیم،
میگم که :
#برای_نویسندگان_در_غربتدر ادامه بعضی از جملات کتاب رو اینجا مینویسم که خیلی از جاها دقیقا مطابق حال این روزهای خودمه…
«همهی آدمها در اوج آرزو میروند.»
با خوندن این جمله به تمام جوانها و دستهگلهایی که اینروزها با آرزوهاشون پرپر شدند یا بهتر بگم کشته شدند، فکر میکنم. به #مهسا_امینی و و و«دلش گریه میخواست آنقدر که همهی دنیا بشود دریای اشک اما حالا که جای گریه نبود!»
«دلش میجوشید.
میدانست چرا، ولی نمیدانست چه کند.
دلش پرواز میخواست،
مثل فرشتهها پر و بال باز میخواست.
دلش میخواست همان لحظه در خانه باشد، مثل پروانهها دیوانه باشد…»«آدم را که نمیکشند، جوان! جان را خدا میدهد، خدا هم میگیرد.»
«دلتنگی یعنی غروب تو، وقتی که من منتظر نورم.»
«دور نشو، طعمهی گور نشو!» و من این شعار رو بهصورت برعکس به کار میبرم و به کسایی نسبت میدم که دوس داریم گم بشن و اتفاقا طعمهی گور بشن! :)))
«چقدر راه خوب است!
چقدر رفتن خوب است!
راههای دراز را طی کردن، آمُختهاش کرده بود که راه را نفس بداند، مقصد را قفس.»«چقدر فکر میکرد که باید زندگیاش را عوض کند و هربار میخواست حرف زندگی را پیش بکشد، با خود میگفت: پاییز یک فکری میکنیم.»
و به شروع پاییزی باشکوهمون فکر کردم.«روزگار چه یار بود!
بهار، بهار بود.»
اینجا به بهارِ آزادی ایران فکر کردم.« الهی آباد شوی!» و این رو برای ایرانمون آرزو کردم.
کاش فرصت دیدار عباس معروف رو میداشتم…
صد حیف!
و به امید روزهای روشن در آیندهی نزدیک که کتابهای نویسندگان بدون سانسور در ایران چاپ میشن و در دسترس همه قرار میگیرن.در آخر باید بگم بسیار لذت بردم از خواندن این اثرِ هرچند غمبار!
- وقتی برای بار اول نوشته های معروفی رو میخونی سخته ارتباط برقرار کنی باهاش اما به محض اینکه دستت میاد انگار یه دنیای دیگه به روت باز میشه .
نثر کتاب خیلی شاعرانه است و برخلاف اسم کتاب و بقیه کتاب های معروفی نوشته ها خیلی تاریک نیستند و حتی بعضی جاها طنز هم داره .البته خود داستان به خودیه خود تاریک و غمانگیزه.
داستان در مورد ۶ تا بچه ی هیزمکشی پیره که زندگی و نحوه مرگ اونا رو توضیح میده .
اشاره هایی به سال بلوا داره که اول فک کردم شاید منظورش اون نیست ولی با دیدن اسم حسینا فهمیدم نه همون سال بلوایی رو میگه که من عاشق کتابش شده بودم .
معروفی انگار دلش نمیخواد کتاب تموم بشه (درست مثل من) چون وقتی به ۲۰ صفحه آخر میرسی و انتظار داری کمکم داستان جمع بشه تازه داستان جدیدی رو شروع میکنه که الحق هم زیباست .
در مورد این کتاب میتونم تا ابد حرف بزنم مثلا اینکه اگر حروف سرفصل های کتاب رو کنار هم قرار بدیم میشه اون حرفی که اون مرد لاغر به داور میزنه و باعث میشه کمر داور خوب بشه ،اما به نظرم بهتره دیگه کشش ندم و بزارم کتاب همینجوری پر رمز و راز بمونه. - راستش واقعا نمیدونم چه امتیاز و چندتا ستاره باید بدم به این کتاب!شاعرانه! پر از شعرهایی که به نثر تبدیل شدند. زیبا و دلانگیز
غمانگیز و اندوهناک و غصهدار…. آنقدر غمدار که نمیدانی برای یحیای جوانمرگ اشک بریزی یا سوگوار نورسای دلبر باشی؟ برای مسیحای عاشق دل بسوزانی یا مبهوت دست در دست هم رفتن ابراهیم و اسماعیل؟
نمیدانی چقدر باید خودت را جای داور بگذاری و هیزم بشکنی و یا با چشمهای دولیلی به آسمان و عزراییل بنگری تا بتوانی عمق رنج و عذاب و سختی این زوج را درک کنی، باور کنی، تحمل کنی!
این وسط، حین غصه خوردن برای رفتن این جوانان زیبا و بیمانند، به حسینا و سرهنگ خسروی و دار! و میرزاحسن و دکتر معصوم برمیخوریم… یاد قصهی سال بلوا در دلمان زنده میشود و آخ! زخم حسینا و نوشآفرین سر باز میکند و غم از آن لبریز میشود… ای داد از این چرخ فلک! ای بیداد از این روزگار سیاه…
و مندل! مندل به راستی کیست؟ فصل آخر کتاب آنچنان وهمانگیز و خیالپرور است که نمیدانی در خیال گام نهادهای یا واقعیت است؟ چه شد به یکباره؟ سر از کجا بیرون آوردیم؟ مندل آن پیرمرد جلوی غار در انتظار پیرمرد هیزم شکن است؟ چگونه؟ جناب معروفی از ادغام وهم و خیال و واقعیت گذشته، از جریان سیال ذهن فراتر رفته و در آخر ما با چیزی شبیه مسئلهی «اینتراستلار» مواجه میشویم!
داستان برای من آنقدر عجیب و غریب به پایان میرسد که متعجب و شوکه شده، نمیدانم چه باید بگویم!
.هرچند که نثر دوستداشتنی و ادبیات دلچسبی داشت اما به راستی این قصه تا تمام شد مرا از پای انداخت. جانم به لب رسید تا به پایان رسید. جاهایی از قصه قلبم و روحیه ام تحمل این همه فلاکت و عذاب را نداشت. این همه مرگ، این همه از دست رفتن، از دست دادن، هلاک شدن و باز ادامه دادن….! میشود گفت سه ماهی طول کشید تا تمامش کردم!
و من زمانی این کتاب را خواندم که جناب معروفی، خود نیز پس از رنج بسیار ناشی از سرطان، جان باخته و رفته است، رفته است جایی کنار یحیا، مسیحا، نورسا، نوش آفرین، حسینا، اورهان، داور و…..
و نام تمام مردگان یحیاست، کتابی که ۳۰ سال نگارشش به طول انجامیده، تبدیل به آخرین کتاب معروفی شد.
آیا همین مسئله به اندازهی کافی شاعرانه و غمناک نیست؟به تاریخ ۱۴۰۲/۰۸/۰۵
یک ساعت بعد:
از اون شوک و تعجب و شاعرانگی و… بیرون اومدم. خوندن این کتاب واقعا سخت بود. چون بجای پیشبرد داستان، صرفا اطلاعات از پیش داده شده رو به شکلی شاعرانه و جزئیتر و پر از ماتم دوباره تکرار میکرد. وقتی از اول میفهمم که همشون مردن، دیگه هی تکرار کردنش فقط بیشتر اذیتم میکرد. قصهی هر فرزند تا قبل مردنش دیگه برام چندان بولد نبود و چشمی و خیلی سریع ازشون عبور میکردم. فصل آخر کتاب رو هم میخوندم که تموم بشه، هرچند خیلی خیلی عجیب تموم شد! یعنی این کتاب ادغامی از قصهی زکریای بنی و سال بلوا و اصحاب کهف و اینتراستلار بود!!! نمیدونم چه توصیفی میشه ازش کرد!
- نام شعرزیبایی از “سپانلو” است .”معروفی ” درابتدای کتاب گفته که میخواسته کتاب رابه اوتقدیم کند که سپانلو ازدنیا رفته..سپانلو هم شعررابه “غزاله علیزاده ” تقدیم کرده بود. تصّورمیکنم این دو دردانشکده حقوق همدانشکده بوده اند .
نام تمام مردگان یحیی است
نام تمام بچههای رفته
در دفترچه دریاست
بالای این ساحل
فراز جنگل خوشگل
در چشم هر کوکب
گهوارهای بر پاست
بیخود نترس ای بچه تنها
نام تمام مردگان یحیی است
….
درکتاب معروفی ، داور هیزم شکن صاحب شش فرزند به نامهای یحیا، مسیحا، اسماعیل، ابراهیم، میکائیل و نورسا است که سرنوشت غریب ویکسانی دارند . درپیری صاحب فرزندی به نام مندل میشود. مرگ داور، زندگی مندل… مابقی ماجرای انتهای رمان است که به انقلاب ایران ختم میشود. نوعی گذرازرنجها و ایّوب وار صبرکردن ..داستان در سنگسرو سمنان و..میگذرد که گویا محل تولد معروفی باشد. اسامی آدمها به غیرازاسامی مذهبی ، راتابه حال نشنیده بودم. نثرشاعرانه وعاشقانه است وبه گمانم کتاب من هم جابه جا سانسوردارد که درسه سطربا ستاره مشخص شده ( یقین ندارم ! )
با این کتاب چندان ارتباط برقرارنکردم . یادش گرامی .
*
آدمی که با تبر عشق دو نیم شده باشد، همیشه نیمیش هست و نیمیش نیست. بدبختی اینجاست که نمیداند نیمهی زنده کدام است. نیمهی مرده کدام. مثل ماهی بر خاک آب آب میکند. هست ولی مرده. نیست ولی آبش تمام نشده. بیگانه است. تنها و بی خود تمام دنیا را که بهش بدهند باز دستهاش دنبال نیمه دیگرش میگردد. دنبال خودش که در دیگری جا گذاشته. دنیا را که وجب به وجب بگردد هزار سوزن گمشده را پیدا میکند، خود گمشده در نیمهاش را پیدا نمیکند. میداند کجا جامانده و خوب میداند چرا..
*
آدم وقتی عاشق باشد به رویایی ساختگی فکرمیکند که ازجنس این دنیانیست . آخرش هم پیدانیست .شب رامی دوزد به روز، زمان راتامیکند میگذارد توی جیب بغل ..وعاقبت درخودش می شکند. - تاب با لحن فوق شاعرانه ای راوی قصه ی خانواده ای روستاییست که تمام فرزندان خود را طی حوادث طبیعی از دست میدهد. از زیبایی های شعر گون و جملات خوش آهنگ کتاب اما اگر بگذریم، چیز تازه ای ندارد که به ما بدهد. قصهایست میخوانی و فراموش میکنی. شاید اما کمتر از همه ایم های عجیب و عادت های غریبشان از یاد برود.
- محشرررررررررررررر محشرررررررررررررر
قلمت خداس عباس معروفی واقعا خداس
نقطه به نقطه رمان رو زندگی کردم و مردم!
چقد یکی اخه میتونه اینقد خوب قلب ادم رو بگیره و فشار بده :))
فضاش تاریکه سرده غم داره ولی دلنشینه رنگ خاکستری داره ولی جذابه!
یه جاهایی اینقد خوب با کارکترهاش ارتباط میگیری که نابود شدنشون، رنج کشیدنشون ناراحتت میکنه نمیخوای باور کنی مرگشون رو! تا اعماق قلبت نفوذ کردن 🙂
همیشه عباس معروفی یه حرکت جدید میزنه که خلاقیتش رو به رخ بکشه و واقعا موفق بوده یه مدلی استفاده میکنه منحصر به فرد، جدید فقط مختص خودشبعد سال بلوا تا حالا بهترین رمان فارسی بوده که خوندم؛)تو این رمان فقط زیبایی بود که میبارید…
- ن کتاب شاید قدرت سمفونی مردگان و لطافت سال بلوا رو نداشته باشه اما بیشک یکی از بهترین داستانهای بلند عباس معروفیه.
موضوع همزمان با داستان سال بلواست. به همین دلیل پیشنهاد میکنم اول اون کتاب رو بخونید و بعد سراغ این بیاید چون بسیاری از شخصیتها کسانی هستند که در سال بلوا با اونها آشنا شدیم.
این کتاب داستان پیچیدهای نداره. ماجرای زن و شوهری رو روایت میکنه که شش فرزند خودشون رو در حوادثی شگفت از دست میدن و با مرگ هر فرزند انگار تکهای از وجودشون از دست میره.
داستانی ساده و روایتی جذاب و قلمی گیرا. - بعد سه سال توانستم کتاب نام تمام مردگان یحیاست را پیدا کنم خیال انگیز ترین کتابی که خوندم کتابی که چندین داستان در خود داشت به طوری که وقتی دو لیلی داستان تعریف می کرد متن اصلی کتاب یادم میرفت درد و رنج هایی که بر سر داور نازل شد ،معلوم نشد کیست داور کسی که مورد امتحان قرار میگیرد تا عزراییل را در هنگام مرگ خوش چهره ببیند ؟ پیامبر است؟ شاعرانه تر از کتابایی بود که از اقای عباس معروفی خوندم و دقیقا مثل گفته خودشون از دل سال بلوا عبور میکنه و افسانه ای خواسته بنویسد در قرن ۲۱ بعد از نظامی و عطار به نظرم کتابی بود که باید دوباره بخونمش تا دقیقا منظورشو خوب بفهمم کتابی که چند تا کاراکتر داره و چند صدایی و اینکه داستان زکریا که تو سن ۸۵ سالگی بچه دار میشه رو رو کاراکتر اصلی که داور و فرزندان خودشو از دست داده اورده و نکته اصلی اینکه متوجه میشیم همش تو خوابی بود که مندل مثل اصحاب کهف زیر بهمن بوده اتفاق میوفته
برای خرید رمان های عباس معروفی به قسمت کتاب های بدون سانسور سایت هشتگ کتاب بروید.
مشخصات |
شابک : 978-6002784469 |
---|
4 دیدگاه برای کتاب نام تمام مردگان یحیاست اثر عباس معروفی بدون سانسور
محصولات مشابه
کتاب جنایات و مکافات اثر فئودور داستايفسكی
مشخصات |
نویسنده داستایوفسکی |
---|
morteza –
درسته که فضاش فضای جدیدی نبود
اما لحن کتابش عجیب قشنگ و دلنشینه❤
اصا انگار تموم حس های سی ساله شو نویسنده ریخته تو خط خط این کتاب❤
اصا گریز هاش به سال بلوا برای منی که عاشق سال بلوا هستم دلم رو برد…اون مرز بین واقعیت و خیالش که مثل تماما مخصوص بود دلم رو از جا کند❤
هرچی بگم از متن کتاب و کلیت کتابش کم گفتم😍
اصا خاصیت عباس معروفی همینه
میتونه یه قصه رو بارها و بارها برات بگه ولی تو بارها و بارها تازه براش ذوق کنی❤
این کتابش رنگ قصه واقعی داشت
خیال
افسانه
ولی یه قصه واقعی
یه خیال واقعی
یه افسانه واقعی❤
ندا یاری –
رمانی که در مسیر خواندن ميپرسم چرا معروفي انقدر غم دار مينويسد؟ بعد تاريخي سراسر غم به ياد اوردم!
تو كل مدت سوال ميكردم از خودم اين كه همه ي داستان را گفت ديگه چي داره بگه!؟ اما داشت! از اول تا آخر هميشه داشت كه بگه و لحظه ي آخر كتاب فهميدم كه چقدر خوب يك داستان جذاب و محشر را نوشت و تمام كرد جوري كه مخاطب لحظه اي خشك شود!
نسا بانو –
گاهی، با اینکه موسیقی سنتی سلیقه م نیست، جایی که میشنوم به خودم میام و میبینم دارم باهاش سر تکون میدم.
انگار دچار باشم بهش. سلیقه م نیست ها، خوشم نمیاد ها، ولی سر تکون میدم باهاش.
تنها دلیل منطقی ای که میتونم خودمو قانع کنم چرا این کتاب اینهمه 5 ستاره گرفته، اتفاق مشابهیه که شاید برای بقیه افتاده در برخورد با این کتاب🚶🏻♀️
masoomeh1380 –
#متنکتاب
اندازهی هیچکس دست دیگری نیست
فقط خود آدم است که میتواند قاعدهاش را بداند
برود در پرستوی تنهایی خودش
درون و برون خودش را با سرانگشت لمس کند
بفهمد اندازهاش چیست، کیست؟
کجاست؟
همه این را نمیدانند
همه این را نمیبندند به کار
مگر چندبار میشود عاشق یک نفر شد؟!؟
من پرسه زدن در دنیایی که خلقش کردی رو دوست دارم آقای معروفی
۵ستاره و تمام.
برای عشق داور
برای جای خالی داور تو دل هرکدوم از ما