نقد و بررسی کتاب

نقد و بررسی رمان ابله + جملات معروف رمان ابله

و بررسی کتاب ابله 1

«ابله» اثر فئودور داستایوفسکی اولین بار در سال 1869 منتشر شد و از آن زمان به کلاسیک ادبیات جهان تبدیل شد. این رمان داستان شاهزاده میشکین را روایت می‌کند، مردی که بسیاری از شخصیت‌های کتاب او را به دلیل سادگی، همدلی و فقدان نیرنگ، «ابله» می‌دانند. در طول رمان، میشکین خود را گرفتار شبکه ای از دسیسه و فریب می بیند، زیرا با دو زن بسیار متفاوت، ناستاسیا فیلیپوونا و آگلایا اپانچینا درگیر می شود. «احمق» اثری پیچیده و چند لایه است که مضامین عشق، اخلاق و شرایط انسانی را بررسی می‌کند.

خلاصه داستان رمان ابله

“احمق” با بازگشت شاهزاده میشکین به روسیه پس از چندین سال گذراندن در یک آسایشگاه سوئیسی شروع می شود. میشکین از بیماری صرع رنج می برد و بخش زیادی از عمر خود را صرف مراقبت از پزشکان کرده است. میشکین با وجود بیماری، مردی مهربان و دلسوز است که واقعاً به رفاه دیگران علاقه مند است. هنگامی که او به روسیه می رسد، توسط خانواده اپانچین که شیفته شخصیت غیرمعمول او شده اند و می خواهند او را با جامعه بالا آشنا کنند، پذیرفته می شود.

میشکین به سرعت با دو زن به نام های ناستاسیا فیلیپوونا و آگلایا اپانچینا درگیر می شود. ناستاسیا زنی زیبا و پرشور است که توسط گذشته ای تاریک تسخیر شده است. او بین عشقش به میشکین و جذب مردی ثروتمند و قدرتمند به نام روگوژین سرگردان است. از طرف دیگر آگلایا زن جوانی است که هم باهوش و هم تکانشگر است. او به سمت صداقت و صداقت میشکین کشیده می شود، اما از ساده لوحی او نیز محتاط است.

با پیشرفت رمان، روابط بین میشکین، ناستاسیا و آگلایا پیچیده تر می شود. میشکین بین عشقش به هر دو زن سرگردان است و تلاش می کند تا احساسات خود را با احساس اخلاقی خود هماهنگ کند. در همین حال، ناستاسیا و روگوژین درگیر یک دشمنی تلخ می شوند که تهدید به نابودی هر دوی آنها می شود.

داستایوفسکی در طول رمان شبکه پیچیده ای از مضامین و نمادها را به هم می بافد. یکی از برجسته ترین موضوعات مبارزه بین خیر و شر است. میشکین به عنوان شخصیتی شبیه مسیح معرفی می شود که ارزش های عشق، شفقت و بخشش را در خود جای داده است. با این حال، او دائماً توسط شخصیت هایی احاطه می شود که توسط حرص، حسادت و غرور هدایت می شوند. این رمان همچنین به بررسی ماهیت زیبایی، نقش هنر در جامعه و معنای زندگی می پردازد.

 

شخصیت ها

«احمق» دارای شخصیت‌های زیادی است که هر کدام نقش مهمی در داستان و مضامین رمان دارند. شاهزاده میشکین قهرمان رمان است و به عنوان مردی مهربان و دلسوز معرفی می شود که تا حدودی ساده لوح و کودکانه نیز هست. ناستاسیا فیلیپوونا یک شخصیت پیچیده و تراژیک است که بین عشقش به میشکین و جذبش به روگوژین سرگردان است. آگلایا اپانچینا یک زن جوان آتشین و تکانشی است که به سمت صداقت و صداقت میشکین کشیده شده است.

از دیگر شخصیت های برجسته این رمان می توان به ژنرال اپانچین، یکی از اعضای ثروتمند و با نفوذ جامعه روسیه که مجذوب میشکین است، اشاره کرد. لبدف، یک تاجر حیله گر و فریبکار که دائماً برای پیشبرد منافع خود نقشه می کشد. و روگوژین، مردی ثروتمند و قدرتمند که شیفته ناستاسیا است و برای به دست آوردن عشق او دست از هیچ کاری نمی کشد.

حال و هوا و زمینه ها

«ابله» اثری پیچیده و چندلایه است که به طیف وسیعی از موضوعات و موضوعات می پردازد. یکی از برجسته ترین موضوعات مبارزه بین خیر و شر است. میشکین به عنوان شخصیتی شبیه مسیح معرفی می شود که ارزش های عشق، شفقت و بخشش را در خود جای داده است. با این حال، او دائماً توسط شخصیت هایی احاطه می شود که توسط حرص، حسادت و غرور هدایت می شوند. این رمان همچنین به بررسی ماهیت زیبایی، نقش هنر در جامعه و معنای زندگی می پردازد.

موضوع مهم دیگر رمان تنش بین عقل و احساس است. میشکین به‌عنوان مردی معرفی می‌شود که احساسات و غرایز خود را هدایت می‌کند، در حالی که بسیاری از شخصیت‌های دیگر رمان را عقل و منطق هدایت می‌کنند. این تنش بین عقل و احساس در طرح پیچیده رمان و تعامل بین شخصیت های آن منعکس شده است.

این رمان همچنین به بررسی ماهیت عشق و اشکال مختلف آن می پردازد. میشکین بین عشقش به ناستاسیا و جذبش به آگلایا سرگردان است و رمان به بررسی روش‌های متفاوتی می‌پردازد که این دو زن جنبه‌های مختلف عشق را نشان می‌دهند. ناستاسیا نمایانگر شکلی پرشور و شدید از عشق است، در حالی که آگلایا نمایانگر شکلی خالص تر و ایده آل تر از عشق است.

علاوه بر این، «ابله» به بررسی نقش جامعه و هنجارهای اجتماعی در شکل دادن به رفتار انسان می پردازد. شخصیت‌های رمان همگی محصول محیط اجتماعی و فرهنگی خود هستند و اعمال و تصمیم‌هایشان اغلب است

تحت تأثیر انتظارات و هنجارهای اجتماعی. این رمان همچنین به موضوعات طبقه و قدرت می پردازد، زیرا بسیاری از شخصیت ها اعضای اشراف روسیه هستند و با موقعیت اجتماعی خود تعریف می شوند.

اهمیت فرهنگی و تاریخی

“ابله” به طور گسترده به عنوان یکی از بزرگترین آثار داستایوفسکی شناخته می شود و تأثیر عمیقی بر ادبیات و فرهنگ روسیه داشته است. این رمان به دلیل کاوش در مضامین پیچیده اخلاقی و فلسفی، و همچنین تصویری واضح از جامعه روسیه در قرن نوزدهم قابل توجه است. «ابله» موضوع اقتباس های متعددی از جمله چندین اقتباس سینمایی و تلویزیونی بوده و به ده ها زبان ترجمه شده است.

این رمان همچنین به دلیل تأثیر آن بر توسعه ادبیات مدرنیسم قابل توجه است. بسیاری از مضامین و تکنیک‌های مورد استفاده در «ابله» بعداً توسط نویسندگانی مانند جیمز جویس، ویرجینیا وولف و فرانتس کافکا که همگی تحت‌تاثیر سبک بدیع و شخصیت‌پردازی پیچیده داستایوفسکی بودند، پذیرفته شدند.

در خاتمه، «ابله» اثری پیچیده و چند لایه است که طیف وسیعی از مضامین و موضوعات را بررسی می کند. این رمان از طریق تصویر واضح خود از جامعه روسیه در قرن نوزدهم، بینش هایی را در مورد وضعیت انسان و مبارزه بین خیر و شر ارائه می دهد. شاهزاده میشکین یک قهرمان به یاد ماندنی و دلسوز است و روابط بین شخصیت های مختلف رمان هم پیچیده و هم از نظر احساسی طنین انداز است. «احمق» شاهکاری از ادبیات جهان است که همچنان خوانندگان را مجذوب خود می کند و الهام بخش نسل های جدید نویسندگان است.

نقاط قوت رمان ابله :

1. طرح پیچیده و چند لایه: «ابله» رمانی با طرحی پیچیده و چند لایه است که خوانندگان را از ابتدا تا انتها درگیر خود نگه می دارد. طرح رمان پر از پیچ و خم است و شخصیت های آن مدام با اعمال و تصمیمات خود خوانندگان را غافلگیر می کنند.

2. شخصیت های به یاد ماندنی: شخصیت های رمان از خاطره انگیزترین شخصیت های ادبیات هستند. شاهزاده میشکین شخصیتی عمیقاً دلسوز است، در حالی که ناستاسیا فیلیپوونا یک شخصیت پیچیده و تراژیک است. مهارت داستایوفسکی در شخصیت پردازی در «ابله» به طور کامل به نمایش گذاشته شده است و شخصیت های او همچنان در میان خوانندگان طنین انداز می شوند.

3. کاوش در مضامین پیچیده: «ابله» رمانی است که طیف وسیعی از مضامین پیچیده از جمله مبارزه بین خیر و شر، تنش بین عقل و احساس و ماهیت عشق را بررسی می کند. کاوش داستایوفسکی در مورد این مضامین هم عمیق و هم قابل تأمل است و بینش او در مورد شرایط انسانی امروز نیز مرتبط است.

4. تکنیک های روایی بدیع: استفاده داستایفسکی از تکنیک های روایی بدیع، مانند استفاده از چندین راوی و ادغام رویاها و توهمات، «احمق» را به یک اثر ادبی پیشگام تبدیل می کند. مهارت داستایوفسکی در به هم تنیدن رشته ها و دیدگاه های مختلف روایی یکی از بزرگترین نقاط قوت رمان است.

نقاط ضعف رمان ابله :

1. سرعت آهسته: برخی از خوانندگان ممکن است «احمق» را به‌ویژه در نیمه اول رمان آهسته بدانند. طرح پیچیده رمان و توسعه گسترده شخصیت ها مستلزم سطح معینی از صبر از سوی خوانندگان است که ممکن است به مذاق همه خوش نیاید.

2. دیالوگ افراطی: «احمق» رمانی است که برای انتقال مضامین و ایده هایش به شدت به دیالوگ متکی است. در حالی که دیالوگ اغلب روشنگر و قابل تامل است، برخی از خوانندگان ممکن است آن را بیش از حد و طاقت فرسا بدانند.

3. عدم وضوح: پایان رمان تا حدودی مبهم است و بسیاری از موضوعات و نکات داستانی رمان حل نشده باقی می ماند. در حالی که این بی پایانی مشخصه نوشته داستایوفسکی است، برخی از خوانندگان ممکن است آن را ناامیدکننده یا ناراضی بدانند.

4. نثر متراکم: نثر داستایوفسکی متراکم و پیچیده، با جملات طولانی و نحو پیچیده است. در حالی که این سبک مشخصه نوشتار داستایوفسکی است، برخی از خوانندگان ممکن است دنبال کردن آن دشوار باشد و ممکن است برای درک کامل مضامین و ایده‌های رمان به سطح خاصی از تمرکز نیاز داشته باشند.

جملات کتاب ابله فئودور داستایوفسکی

  • البته دیدن چنین زجری!… محکومی دیدم، جوان عاقل و بی‌باک و نیرومندی بود، به نام لگرو. باور کنید که وقتی از سکو بالا رفت می‌گریست و رنگش مثل برف سفید شده بود. مگر چنین چیزی ممکن است؟ وحشتناک نیست؟ باور نمی‌کردم کسی از شدت وحشت بگرید؟ آدمی که چهل سال از عمرش گذشته و هرگز گریه نکرده باشد. بر روح انسان در این لحظه چه می‌گذرد و به چه تشنج‌هایی دچار می‌شود؟ این توهین به روح و قلب انسان است و بس.
  • در کتاب مقدس گفته شده است: «کسی را نکشید!» و آن وقت به خاطر آن‌که او کسی را کشته است، باید او را هم از زندگی محروم کرد؟ خیر این درست نیست.
  • دردناک‌تر از آن این است که بیقین بدانی که پس از یک ساعت یا ده دقیقه یا نیم دقیقه و شاید هم‌اکنون، دیگر روح از بدنت جدا خواهد شد و برای همیشه زندگی‌ات به پایان خواهد رسید.
  • اعدام به خاطر جنایت، مجازاتی است به مراتب بزرگ‌تر و وحشتناک‌تر از خود جنایت. کسی که به دست راهزنان، در شب تاریک در ته یک بیشه یا جایی دیگر خنجر می‌خورد، تا لحظه‌ی آخر این امید را دارد که خود را نجات دهد. اما در محکومیت -در وضعی که به هیچ روی گریزی از آن نیست- وحشتناک‌ترین شکنجه‌ها نهفته است و دشوارتر از‌ آن چیزی وجود ندارد.
  • از این گذشته، من فکر می‌کنم ما از حیث ظاهر به قدری باهم فرق داریم که به نظر می‌رسد هیچ وجه مشترکی میان ما وجود ندارد. اما می دانید، خود من به این نکته‌ی اخیر، یعنی عدم وجود وجه مشترک میان ما، اعتقاد ندارم. حال آن‌که در حقیقت افرادی که در ظاهر با هم بسیار اختلاف دارند، از نظر درونی کاملا به یکدیگر شبیه هستند. این تصور از تنبلی انسان‌هاست که خود را فقط به سبب ظاهر از دیگری متمایز می‌بینند.
  • به یاد دارم که غم تحمل‌ناپذیری بر قلبم چیره شده بود. حتی دلم می‌خواست گریه کنم. دائم غرق در تعجب می‌شدم و مضطرب بودم. از این‌که همه چیز با من بیگانه بود رنج می‌بردم. این را خوب می‌فهمیدم که احساس غربت بالاخره نابودم خواهد کرد.
  • به خاطر دارم هنگامی که شب به بال سوسیس رسیدیم از این تاریکی نجات یافتم و عرعر الاغی مرا به خود آورد. این الاغ مرا بسیار تحت تاثیر قرار داد. نمی‌دانم چرا از آن خوشم آمد و در همان حال ناگهان ذهنم روشن شد.
  • راستش را بخواهید من همیشه خوب هستم و این تنها عیب من است؛ زیرا نباید همیشه خوب بود. غالبا از دست دخترهایم عصبانی می‌شوم. اما عیبش این است که هر وقت عصبانی می‌شوم از همیشه مهربان‌تر می‌شوم.
  • ابهام و نفرت از واقعه‌ی نامعلومی که باید روی دهد و هر دم ممکن بود فرا رسد وحشتناک می‌نمود. اما می‌گفت که در آن هنگام هیچ‌چیز برایش جانکاه تر از این فکر نبود که اگر قرار شود نمیرم چه؟ اگر بار دیگر زندگی را باز می‌یافتم چه؟ آن‌گاه چه دنیای بی‌پایانی می‌شد. آن وقت دیگر تمامی زندگی از آن من می‌شد. و هر دقیقه را به قرنی تبدیل می‌کردم. ذره‌ای از آن را بیهوده از دست نمی‌دادم و حساب دقیق آن را نگاه می‌داشتم.» می‌گفت که سرانجام این فکر در وجود او تبدیل به خشمی شد که آرزو داشت هر چه زودتر تیر بارانش کنند.
  • اگر عصبانی هستید لطفا از آن چشم بپوشید. آخر من خوب می‌دانم که کمتر از دیگران از زندگی بهره برده‌ام و کمتر از هر کس دیگری معنی زندگی را درک می‌کنم. شاید گاهی به نظر برسد پرت می‌گویم…
  • اکنون سعی کنید سکوی اعدام را چنان نقاشی کنید که فقط آخرین پله‌ی آن، به وضوح و از نزدیک دیده شود؛ به طوری که محکوم گام بر آن نهاده است. صورتش رنگ پریده است، درست مانند کاغذی سفید. کشیش صلیب را به طرف او دراز کرده و او با حرص لب‌های کبود خود را به سوی آن کشیده و با چشم خیره همه‌چیز را درک می‌کند. صلیب و سر: این است موضوع اصلی تابلو. چهره‌ی کشیش، جلاد، دو نگهبان و چند سر و چشم که از پایین سکو نمایان هستند، همه‌ی این‌ها را می‌توان در نمای پشت تابلو و به‌‎طور مه‌آلود کشید… چه پرده‌ای!
  • به عقیده‌ی من نباید از کودکان به دلیل این‌که کوچک‌اند و دانستن برخی امور برایشان زود است، چیزی را پنهان داشت. چه فکر غم‌انگیر و نادرستی! کودکان خودشان متوجه می‌شوند که والدین‌شان آن‌ها را کوچک و بی‌عقل می‌پندارند؛ حال آن‌که آن‌ها همه‌چیز را درک می‌کنند. بزرگسالان نمی‌دانند که بچه‌ها، حتی در دشوارترین موارد، می‌توانند هوشمندانه راهنمایی کنند. آه خدای من! وقتی این مرغکان زیبا با اعتماد و خوشحالی چشم به شما می‌دوزند، شرم‌تان نمی‌آید که فریب‌شان دهید؟ من آن‌ها را مرغکان نامیدم؛ چون بهتر از آن چیزی در دنیا وجود ندارد.
  • او را برای معالجه‌ی جنون به آن‌جا سپرده بودند. به نظر من دیوانه نبود؛ بلکه بی اندازه رنج کشیده بود. تمام دردش همین بود و بس.
  • او به من گفت که کاملا یقین دارد که من یک بچه‌ی حقیقی هستم؛ یعنی از هر جهت. و فقط از لحاظ قد و صورت شبیه بزرگسالانم، و از حیث تربیت و خلق و خوی و شاید حتی از نظر علاقنی بزرگ نشده‌ام، و همان‌طور هم خواهم ماند حتی اگر شصت سال عمر کنم. من از این سخنان خیلی خنده‌ام گرفت. البته او اشتباه می‌کرد. آخر چگونه می‌شود مرا بچه دانست؟ با این همه او فقط یک چیز را درست می‌گفت، و آن هم این‌که واقعا دوست ندارم در میان بزرگسالان باشم.
  • در قطار که نشسته بودم با خود فکر می‌کردم که اکنون به سوی انسان‌های دیگر می‌روم. شاید چیزی ندانم؛ اما به هر حال زندگی نوینی برای من آغاز شده است. تصمیم گرفته‌ام که وظیفه‌ام را شرافتمندانه و با جدیت انجام دهم. ممکن است از این که میان مردم باشم کسل و ناراحت شوم. اما برای نخستین گام می‌خواهم، با مردم، مودب و با صداقت باشم و فکر می‌کنم بیش از این کسی از من توقع نخواهد داشت.
  • به نظر می‌رسید او می‌خواست چیزی را که در این چهره نهفته کشف کند. تاثیر پیشین عکس تقریبا از میان رفته بود و اکنون شتاب داشت که چیزی نو بیابد. این صورت علاوه بر آن‌که در زیبایی بی‌مانند بود، اکنون شگفتی بیشتری در او برمی‌انگیخت. گویی حالتی از یک غرور شدید و نفرتی که به سر حد عداوت می‌رسید و نویع اعتماد به دیگران، و سادگی حیرت انگیز، در آن به چشم می‌خورد؛ و دیدن این دوگانگی نوعی حس ترحم در آدمی ایجاد می‌کرد.
  • «خیر! اکنون نباید او را به این حال رها کنم. این حیله گر نخست اسرار مرا از دهانم بیرون کشید و یکباره نقاب از چهره برداشت… این کار بی‌دلیل نیست. به‌زودی همه چیز روشن خواهد شد! همه چیز… حتی همین امروز… »
  • در صدای گانیا چنان خشم و عصبانیتی احساس می‌شد که گفتی خودش از این حالت لذت می‌برد و عمدا خود را دست‌خوش آن می‌سازد؛ بی‌هیچ خویشتن‌داری و بدون توجه به عاقبت آن.
  • سکوت عمیقی حکم فرما شد. همه چنان به شاهزاده نگاه می‌کردند که گویی سخنش را نمی‌فهمند و یا میل ندارند بفهمند.
  • شاهزاده؟ او شاهزاده است؟ تصور کنید، من چند لحظه پیش در اتاق رخت‌کن او را به جای پیشخدمت گرفتم و برای اعلام ورودم خود به این‌جا فرستادمش! هه! هه!
  • هجده هزار روبل برای من؟ ذات روستایی‌ات را خوب نشان دادی!
  • تصور می‌کنم که او مرا نیز دوست دارد؛ البته به سبک خودش. یعنی به مصداق مثلی که می‌گوید: «هرکه را دوست داری، او را مجازات کن».
  • خدایا! این چه مزخرفاتی است که می‌گویم! تف! همه‌ی ما عجیب و غریب هستیم… ما را باید در زیر شیشه برای تماشای مردم بگذارند و مخصوصاً مرا به عنوان اولین نمونه! و ده کوپک حق ورودیه بگیرند.
  • اجازه بفرمایید! من که عقیده‌ای مخالف لیبرالیسم ندارم. لیبرالیسم که چیز بدی نیست، ولی یک جزء ضروری از کلی است که بدون آن کل از هم گسیخته و نابود خواهد شد. لیبرالیسم به همان اندازه برای موجودیت خود حق دارد که بهترین و شایسته‌ترین محافظه کاران. مخالفت من با لیبرالیسم به سبک روسی است. دوباره تکرار می‌کنم که دلیل عمده‌ی مخالفت من آن است که لیبرال روس‌ها واقعا لیبرال روسی نیست؛ بلکه لیبرال غیر روسی است.
  • + شما یک لیبرال روسی تمام‌عیار را به من معرفی کنید تا من بی‌درنگ او را در برابر شما در آغوش کشم!
    – البته اگر آن لیبرال هم مایل باشد شما او را در آغوش بگیرید!
  • وقتی کسی را با شکنجه می‌کشند رنج و درد زخم‌ها جسمانی است. و این عذاب جسمانی آدم را از عذاب روحی غافل می‌کند، به طوری‌که تنها عذابی که می‌کشد از همان زخم‌هاست تا بمیرد. حال آنکه چه بسا درد بزرگ، رنجی که به راستی تحمل‌ناپذیر است از زخم نیست بلکه در اینست که می‌دانی و به یقین می‌دانی که یک ساعت دیگر، بعد ده دقیقه دیگر، بعد نیم دقیقه دیگر، بعد همین حالا، در همین آن روحت از تنت جدا می‌شود و دیگر انسان نیستی و ابدا چون و چرایی هم ندارد. بزرگ‌ترین درد همین است که چون و چرایی ندارد. 
  • در قطار که نشسته بودم فکر می‌کردم «حالا می‌روم میان مردم. می‌دانم که از زندگی آدم‌ها هیچ نمی‌دانم، ولی زندگی تازه‌ای برایم شروع شده است.» تصمیم گرفته‌ام که کارم را با درستی و جدیت دنبال کنم. شاید حشرونشر با مردم برایم سخته‌کننده و مشکل باشد. قبل از همه چیز تصمیم دارم که با همه مودب و صادق باشم و لابد کسی از من بیش از این انتظاری نخواهد داشت. شاید اینجا هم خیال کنند طفلی بیش نیستم. خوب، بگذار خیال کنند، مگر همه، نمی‌دانم چرا، خیال نمی‌کنند ابله‌ام؟ در حقیقت هم زمانی به‌قدری مریض بودم که به خل‌ها بی‌شباهت نبودم. ولی وقتی خودم می‌فهمم که مردم خیال می‌کنند بی‌شعورم چطور می‌شود گفت که بی‌شعورم؟ 

     

  • یکی از اصول زندگی‌اش این بود که جایی که به مصلحت نیست خودنمایی نکند و حتی خاموش در گوشه بماند. 
  • مجازات اعدام به گناه آدم‌کشی، به مراتب وحشتناک‌تر از خود آدم‌کشی است. کشته شدن به حکم دادگاه به قدری هولناک است که هیچ تناسبی با کشته شدن به دست تبهکاران ندارد. 
  • حتی در کنج زندان هم می‌شود زندگی عمیق و پرشوری داشت. 
  • من پول می‌خواهم. می‌دانید اگر پول داشته باشم دیگر کسی مرا یک آدم عادی نمی‌شمارد. آن وقت من از هر جهت برجسته و غیر از دیگران می‌شوم. پول از این جهت از همه‌چیز حقیرتر و نفرت‌انگیزتر است که حتی آدم را صاحب ذوق می‌کند و تا دنیا دنیاست همین خواهد بود. 
  • همدردی بزرگ‌ترین و شاید یگانه قانون وجود برای تمامی بشریت است. 
  • یک انسان اصیل و باوجدان، یعنی انسانی که به حکم عقل سالم عمل کند، موظف است که حتی در مسائلی که در کتاب‌های قانون پیش‌بینی نشده باشد اصیل و باوجدان بماند و به همین علت است که بی‌ترس از احتمال بیرون انداخته شدن، چنان‌که الان تهدیدمان کردید، به اینجا آمده‌ایم، برای اینکه ما گدایی نمی‌کنیم، تقاضا نمی‌کنیم، حق‌مان را می‌خواهیم. 
  • ناگهان اشتیاق عجیبی احساس کرد که همه چیز را همین جا رها کند و خود به همان‌جایی برود که از آن آمده بود، و برود به جایی، هر چه دورتر بهتر، جایی دورافتاده و فورا برود، بی‌خداحافظی با کسی. احساس می‌کرد که اگر، ولو چند روز دیگر، آنجا بماند به داخل این دنیا کشیده می‌شود و بی‌بازگشت. و از این به بعد جز همین دنیا نصیبی نخواهد داشت. اما فکر نکرد و ده دقیقه که گذشت فورا تصمیم گفت که فرار از این دنیا «ناممکن» است و فرار از جبن است و مسائلی در پیش رو دارد که به هیچ روی حق ندارد از حل آن‌ها شانه خالی کند یا دست‌کم تمام نیروهای خود را برای حل آن‌ها به کار نگیرد. 
  • اطمینان داشته باشید که خوشبختی کریستف کلمب زمانی نبود که امریکا را کشف کرد بلکه زمانی خوشبخت بود که می‌کوشید آن را کشف کند. 
  • من یک تپانچه کوچک جیبی داشتم. آن را زمانی که هنوز بچه بودم، در آن سن مضحکی که آدم ناگهان به خواندن داستان‌های دوئل و شبیخون دزدان علاقه‌مند می‌شود، خریده بودم. رویا می‌پرداختم که مرا به دوئل دعوت کرده‌اند و من با شجاعت و نجابت جلو تیر تپانچه حریف می‌ایستم. 
  • ظرافت احساس و عزت نفس از دل آدم سرچشمه می‌گیرد و چیزی نیست که معلم رقص به کسی تعلیم بدهد. 
  • من اغلب حیرانم که آیا می‌شود انسان همه انسان‌ها، همه همنوعانِ خود را دوست داشته باشد؟ البته نمی‌تواند. چنین چیزی طبیعی نیست. عشق انسان به دیگران، که نوع‌دوستی نامیده می‌شود، چیزی است ذهنی و تقریبا همیشه بر پایه خودپرستی استوار است. عشق آزاد از خودپسندی برای ما ممکن نیست. 
  • به عقیده من بهتر است آدم تلخکام باشد ولی بداند، تا اینکه خوشحال باشد و… فریب‌خورده. 
  • مقام رنج به همه کس داده نمی‌شود! 
  • همه چیز را نمی‌شود یکباره فهمید و تکامل را نمی‌شود از کمال شروع کرد. 
  • نمی‌فهمم چطور ممکن است از کنار درختی گذشت و از دیدن آن شیرینکام نشد! چطور می‌شود انسانی را دید و از دوست داشتن او احساس سعادت نکرد! وای که زبانم کوتاه است و بیان افکارم دشوار… وای که ما در هر قدم چه بسیار چیزهای زیبا می‌بینیم! به قدری زیبا که حتی نگون‌بخت‌ترین آدم‌ها نمی‌تواند زیبایی‌شان را بینند. کودکی را نگاه کنید، سپیده صبح را تماشا کنید، علفی را که رشد می‌کند و چشمانی که شما را می‌نگردند و پیام دوستی دارند ببینید… 
  • دیگر بسم است. به قدر کافی به ندای دلم گوش کردم. حالا دیگر باید به حکم عقل زندگی کرد.

اگر قصد خرید رمان ابله را دارید میتوانید از سایت هشتگ کتاب تهیه کنید اولین سفارش شما همراه با ارسال رایگان می باشد .

 

.

.

.

.

.

.

نقد و بررسی کتاب درمان شوپنهاور+ جملات معروفش

نقد و بررسی جامع کتاب روان درمانی اگزیستانسیال

نقد و بررسی رمان زیبای عشق سال های وبا

یک نظر در “نقد و بررسی رمان ابله + جملات معروف رمان ابله

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *