نقد و بررسی کتاب

نظرات خوانندگان کتاب تکه هایی از یک کل منسجم + جملات برگزیده

تکه هایی از یک کل منسجم

این کتاب در برگیرنده مفاهیم اصلی صمیمیت در روابط است. اینکه چطور در مسیر اتفاقات زندگی مان میتوانیم معناهای جدیدی را در مورد خودمان و درونمان به دست بیاوریم و چطور با تجربه ی اتفاقات و تلخی ها می توانیم با درونمان تنها شویم و با همین تنهایی مجبور شویم نگاهی به رابطه ی خودمان با درونمان بیاندازیم. این کتاب در نه فصل نوشته شده و به زبانی ساده با متن هایی جداگانه و تقریباً مستقل از یکدیگر به بررسی چالشهای صمیمیت میپردازد.

در این مقاله نظرات خوانندگان این اثر را بررسی میکنیم و در آخر جملات برگزید از کتاب را مرور میکنیم

نظرات خوانندگان کتاب تکه هایی از یک کل منسجم در سایت گودریدز

1.مثل کودک نوپایی که برای راه رفتن به گرفتن دست ما احتیاج داره، ما هم برای طی کردن مسیر زندگی و بلند شدن به دنبال هر زمین خوردن، به کسی احتیاج داریم که دستمون رو بگیره و کمکمون کنه که دوباره بایستیم. با این کتاب، یاد می گیریم که چطور اون شخص خودمون باشیم. که چطور یاد بگیریم منتظر یک ناجی نباشیم و با افکار درست بتونیم دست خودمون رو بگیریم و خودمون ناجی خودمون باشیم.

اگه بخوام این کتاب رو به کسی پیشنهاد بدم، بهش میگم فقط فهرستش رو یه نگاهی بندازه. میدونم که با خوندن فهرست، جادوی این کتاب براش شروع میشه…


کم کم یاد گرفتم آدم ها را آنطور که هستند بپذیرم نه آنطور که من می خواهم باشند.

پونه مقیمی رو سالهاست بخاطر علاقه م به روانشناسی دنبال می کنم و وقتی خبر چاپ کتابش رو شنیدم، می دونستم که نباید از دستش بدم. طی سه ماه تابستون این کتاب رو آروم آروم مزه مزه کردم و اجازه دادم تا طعم تلخ و شیرین خیلی از حرف هاش توی ذهنم گرد و خاک به پا کنه، گرد و خاکی که وقتی روی زمین مینشست، انگار چشمهای من بازتر میشد و میتونستم خیلی اتفاقات رو در جهان درون و بیرون خودم واضح تر ببینم. پونه مقیمی به زبان من و تو حرف میزنه، زبانی که به دل میشینه و احساس میکنی کاملا دلسوزانه روبروت نشسته و داره باهات حرف میزنه و تو رو مخاطب قرار میده، و چه خطاب دلچسبیه. گاهی میون حرف هاش لبخند میزنی، گاهی با یه حقیقت تلخ مواجه میشی و بعد از کنار اومدن باهاش، زیرنظرش می گیری و سعی می کنی تا کنترلش کنی. و آخرش؟ آخرش دلت میخواد راهی بود تا میشد خط به خط حرفهاش رو توی ذهنت حک کنی تا توی هر موقعیت، توی هر زمین خوردن، بتونی با یادآوریش راحت تر بایستی.
حالا دلم میخواد توی مسیری که پیش رو دارم، این کتاب مثل یه دانای کل کنارم باشه و منو همراهی کنه. چون هرچقدر هم خیلی از حرف هاش رو بلد باشم، من و تو خوب می دونیم که ماها توی سختی ها ریسِت میشیم انگار… و احتیاج داریم به یادآوری خیلی از چیزهایی که بلدشون بودیم و فراموششون کردیم.

دلم میخواد کلمه به کلمه از هر فصل تکه هایی از یک کل منسجم رو توی یه جعبه ذهنم بریزم و درش رو ببندم… روی هرکدوم هم بنویسم که این جعبه رو کجای زندگیم باز کنم و بهش پناه ببرم. دلم میخواد اعتیادم، مشق شبِ این کتاب باشه…
دلم میخواد تکه هایی از یک کل منسجم رو از بر کنم… میدونم که میتونم. 🌱


اگر دوست داشتید معنایی برای دردهایتان بیابید، کلمه “چرا” را از ذهنتان پاک کنید. کسی جوابی برای اینکه بفهمید “چرا” برای شما این اتفاق افتاده است ندارد. بگردید به دنبال این سوال؛ اگر این اتفاق ها و دردها فرصتی برای نزدیک شدن به خودتان باشد، قرار است در این فرصت چه چیزی را یاد بگیرید؟ و قرار است این فرصت به شما چه بگوید؟ و آگاه باشید که بدن شما برای این دنیا طراحی شده است پس به شما کمک می کند که رد شوید.

تموم میشه. رد میشیم. کافیه توی دریای گذشته غرق نشیم و شنا کنیم. و الان درست ترین لحظه س برای تجربه این احساس…

ذکر این روزهام؟

تسلیمم در برابر هر آنچه در توان من نیست…
نهم مهر نود و هشت 🍁

2.مدت ها بود که احساس نیاز به خواندن کتاب های خودیاری نمی کردم.
البته این کتاب را هم نمی توانم یک کتاب خودیاری صرف بنامنم.‌
به این نتیجه رسیده بودم رمان برای من کافی است.‌ و زندگی همان رمان است.
تا نازنین روزی از این کتاب گفت.
از کتاب خانه به دستش رسیده بود و چقدر دوستش داشته و حتما میخواهد کتاب را بخرد تا برای خودش داشته باشد. چند ساعت در کتاب فروشی های انقلاب و کریم خان پرس و جو کردیم.
ولی چاپش تمام شده بود.
بعد از مدتی که کتاب را خریده بود و دوباره خوانده بود، میگفت جوری ارتباط گرفته و دوستش داشته که میخواهد بعد از هر 20 کتابی که می خواند، یکبار دیگر این کتاب را بخواند.

این تعریف کافی بود که ترغیب شوم و بگویم “که دیگه وقتشه این کتابو بخونم.”
ولی انگار کافی نبود. گذشت و گذشت تا رسید به فاجعه ی هواپیمای اوکراینی داغ دلمان را تازه نکنم.که هر چه بگذرد، رد تازه و جدیدی از گذشته و سوگواری را حادث می شود.
در بین عکس های دلخراش؛ آن وسایلی که به عکس آدم ها سالم به زمین رسیده بودند. بین کتاب های کودکان که آتش به دل می انداخت؛ کتاب پونه مقیمی در چشمم فرو رفت ، و مضاف که در صفحه ای عجیب باز شده بود با این عنوان:(ترس هایی که هم سن خودمان نیستند.)

اثر غم این ماجرا بیشتر از هر چیزی بر من حس ناامنی بود که زندگی دارد .
دید واقع بینانه و شفابخشی از همین کتاب، بعد گذشت این مدت گرفتم. هرچند کافی نیست.

جدا از حس درک بهتر زندگی، من اصولا یک وجه هیجانی خیلی موثر دارم که باعث سینوسی شدن کارآمدی یا بهتر بگویم رضایت مندیم در زندگی شخصیم می شود.
این کتاب دراین مدتی که می خواندم با یک شیب متعادل و رو به بهبود من را نگه داشت و از همین تاثیر من هم مثل نازنین میخواهم کتاب را بارها بخوانم و به همین جهت هیچ کجای کتاب علامتی نذاشتم تا تمامش برایم بار دیگر مثل بار اول تازه ولی با درک جدید همراه باشد .

خیلی چیزهای دیگری از کتاب یاد گرفتم شما هم بخوانید و امیدوارم کلی لذت ببرید.

نویسنده در صفحه های آخر متنی از” سیمون دوبووار” آورده که من هم همذات پنداری کردم از جهت کشف تجربه های جدید و ترک عادات مثل تجربه ام از خواندن همین کتاب:

از آن پس می کوشم که خودم را به چیزی استوار وصل کنم، می کوشم زمان حالی بیابم و آن را مستقر کنم و به آن گسترش دهم‌. به سفر می روم تا دنیای دست نخورده ای بیابم که زمان برآن سلطه ای نداشته باشد.
در حقیقت، دو روز سفر، شناختن شهری تازه، از شتاب حوادث می کاهد. دو روز در سرزمینی جدید، به اندازه ی سی روز در جایی آشنا که بر اثر افسردگی کوتاه شده، ارزش دارد.
(عادت)، زمان را صاف می کند. انسان بر روی آن گویی که روی کف پوشی بیش از حد روغن خورده، می لغزد.

3.پونه ی عزیز ، امسال کتابت به عنوان کادوی تولد هجده سالگی ام به دستم رسید و الان که تمومش کردم می تونم با جرئت بگم بهترین هدیه ای بود که تا به حال گرفتم. نمی دونم مطالب کتابت برای آدم هایی که از من بزرگترن چه تاثیری داشته یا داره ولی برای من که تازه امسال وارد دنیای بزرگسال ها شدم ، بی نهایت کمک کننده بود. کتابت رو در حالی خوندم که چیزی به اسم ( پذیرش ) رو تا به حال تجربه نکرده بودم. پذیرش خودم ، زندگی و تمام چیز هایی که اتفاق افتاده ان و من دوست نداشتم اتفاق بیفتن و بعد از خوندن کتابت ، ذهنم روشن تر شد. کتابت رو درحالی خوندم که چهار ماه دیگه کنکور دارم و باید سرم تو کتاب های گسسته و هندسه و فیزیک باشه اما خوشحالم که کتابت رو خوندم ، گسسته و هندسه و فیزیک جذاب اند و کنکور مهمه اما نزدیک شدن به آدم درونی و یاد گرفتن ابراز درست خودت مهم تره. نمی گم کتابت همه ی راه زندگی رو نشون من داد یا زندگیم رو نجات داد چون این حرف ها دور از منطق اند . کتابی یا آدم دیگه ای نمی تونه زندگی کسی رو عوض کنه ، هر کسی که مسیر زندگی اش عوض میشه ، خودش این کار رو انجام داده اما میگم کتابت ذهن من رو به عنوان یک دختر هجده ساله که تازه می خواد با واقعیت های دنیای بزرگسال ها آشنا بشه ، روشن کرد و احساسات درونی یا به قول خودت آدم درونی من رو به من نشون داد . کاش می تونستم بیشتر از پنج تا ستاره بدم به کتابت ، به قلم زیبات و توصیف های به دور از شعار و کلیشه ای که داشتی . روزگارت سرشار از خوبی و ممنون !

4.من نمیگم لویی فردینان سلین میگه:

این روانشناس ها به بهانه‌ی مداوای بهتر،هذیان می‌گویند.بعد ها به پای مریض‌هاشان خودشان هم بالا خانه‌شان را اجاره دادند…لابد برای اینکه با مریض‌هاشان به هماهنگی کامل برسند.با گوش دادن به حرف‌هاشان مخم سوت می‌کشد…این عزیز کرده‌های روان درمانی مدرن که همه‌شان یک مشت مریض و منحرف و حقه باز و دزد هستند….و تمام سعی خودشان را می‌کنند به زور تحلیل های ماورا آگاهانه ما را به منجلاب می‌کشند…
یکراست به اعماق منجلاب!
دیوانه روز و شب با بالاخانه‌شان ور می‌روند.این پدر سوخته‌ها حتی شب‌ها وسط خوابشان هم دست از این زنای ذهنی بر نمی‌دارند! خلاصه کلام این است ! توی ذهن راه باز کنند!فرو بروند! و ده بکوب!…
شروعش از سال ۱۹۰۰ بود… تاریخش از اینجا شروع می‌شود!…
بعد از این دوره کلا دنیا و خصوصا روان شناسی دیوانه‌وار مسابقه گذاشته‌اند تا ببینند چه کسی می‌تواند منحرف‌تر،هرزه‌تر،ابتکاری‌تر و مهوع‌تر و به قول معروف خلاق‌تر از بغل دستی‌اش باشد!…

5.پونه مقیمی رو مدتها پیش از اینستاگرام میشناختم.
نوشته هاش خیلی به دلم میشنست و از قلمش خوشم میومد و به عنوان معدود ایرانی روان شناس که چرت و پرت نمیگفت محترم بود برای من

بخش زیادی از کتاب رو متن پست های اینستاگرامش بدون تغییر تشکیل میده(گاهی با اندکی تغییر)
دقیقا با همون سبک نوشتارِ کپشن نویسیِ اینستاگرام ( که البته از نظر من ایرادی نداره و جذاب هم هست)

با توجه به روانشناس بودن نویسنده توقع داشتم مسائل به صورت ریشه ای و کاملا علمی بیان بشن
اما متاسفانه کتاب به شدت برای عموم نوشته شده و فقط مسائل رو میگه و میره که البته صمیمی و بدون تکلف اینکارو میکنه اما من خیلی احساس نکردم که فردی با تحصیلات آکادمیک در این حوزه این مطالب رو نوشته ( همین صمیمیت و شیوایی کلام بود که باعث شد بتونم کتاب رو تا انتها بخونم و بزرگترین نقطه قوت کتاب هست)
نویسنده به خوبی مسائل رو شکل میده و اونهارو بیان میکنه اما نمیتونه به همون خوبی به ارائه راه حل بپردازه و هربار مسیر از دستش خارج میشه و هر گفتار به مطالب به شدت شعارزده منتهی میشه که برای من اعصاب خرد کن بود (مطالبی مثل : خوشحال باش, ادمای زیادی هستن که پا ندارن و موفقن , ادمای زیادی مشکل دارن شما رو دارن , تلاش کنین , در لحظه زندگی کن) که دلیلش فکر میکنم نداشتن تجربه کافی نویسنده است که تاثیر گذاری مطالب روهم کم کرده ( خلاصه ای از آنچه آموخته را از کتابی دیگر به این کتاب منتقل کرده و ممکن است حاصل باور یا دست اورد تجربی وی نباشد )

یکی دیگه از ضعف های کتاب این بود که به بعضی از مشکلات به صورت یک طرفه میپردازه مثلا از فردی که رابطه رو رها کرده میگه , از کسی که مورد ظلم واقع شده میگه , از کسی که دوستش نداشتن میگه اما سخنی از کسی که نتونسته در رابطه دووم بیاره یا از کسی که شخص مقابل رو ناراحت میکنه یا اذیت میکنه یا به دیگری ضربه میزنه گفته نمیشه در صورتی که این افراد کم نیستن و همیشه پنجاه درصد از افراد داخل روابطِ شکست خورده رو تشکیل میدن

به طور کلی برای یادآوری یک سری مشکلات و دغدغه ها و تفکر درباره این مسائل کتاب خوبی است چون طیف وسیعی از سئوالاتی که برای همه ما پیش اومده رو در بر میگیره.
برای من نزدیک به 60 صفحه از کتاب واقعا شاخص و دوست داشتنی بود و کمک زیادی کرد اما صفحات زیادی هم بودن که این حس رو به من داد که نویسنده فقط میخاسته چیزی بنویسه یا و نبودشون خیلی بهتر بود (اینکه به جای 360 صفحه کتاب 100 صفحه ای بنویسیم کسی نمیگه طرف بیسواد بود یا نمیتونست بیشتر بنویسه)(این حس که دارم کتاب زرد میخونم یا نه سراسر کتاب به صورت سینوسی در ذهنم ایجاد میشد)

کتاب بیشتر برای نوجوانان , افرادی که تا به حال رابطه نداشتن و یا هنوز وارد جامعه نشدن میتونه مفید باشه و من هم اگر چند سال پیش کتاب رو خونده بودم شاید امتیاز بالاتری میدادم
چرا ؟ چون که با داشتن یکی دوتا رابطه و ورود به جامعه و هم کلام شدن با افراد مختلف خود به خود ادم به درصد بالایی از این گفته ها پی میبره .
___________________________

پ.ن1: با توجه به اینکه چند وقت پیش کتاب در مسیر عشق(الن دوباتن) رو خوندم و اون هم درباره رابطه و چالش هاش بود
نمیتونم مقایسه ای انجام ندم و نگم با توجه به اینکه دوباتن روانشناس نیست اما چقدر عالمانه به این موضع پرداخته
در نتیجه اگر قصد مطالعه کتابی با این موضوع رو دارید مسیر عشق رو بیشتر پیشنهاد میکنم.

6.به نام خدا
پونه مقیمی با نوشتن این کتاب شاهکار کرده. این کتاب هم از نظر محتوا درخور ستایش است و هم از نظر ادبیات زیبا. تکه هایی از یک کل منسجم از کتاب هایی است که اگر کسی بخواهد زیر نکات مهم و آموزنده یا جالبش را خط بکشد در پایان می بیند تقریباً هیچ جمله ای نیست که خط زیرش نباشد. از همین جهت هم هست که این کتاب نیاز به مرور دارد.
اما با این حال از نظر من خالی از اشکال هم نیست و اشکال آن چنین است: خدا در آن حاضر نیست. وقتی تنهایی، وقتی درد یا رنج می کشی، وقتی احساس بد می کنی و وقتی در چنگال غم گرفتار شده ای، پونه مقیمی تو را تنها و تنها به یک نفر ارجاع می دهد: خودت. در کتاب او تنها خودت طبیب خود هستی. در کتاب خلقت شاید دردهایی باشد که تو نتوانی طبابت خود را در موردشان بر عهده گیری. آن موقع است که خدایی که همیشه در صحنه است، اما در پشت آن، تو را یاری می کند.
با این حال، اگرچه کتاب با عقاید من کاملاً انطباق ندارد، اما من این کتاب را می پسندم و به آن پنج ستاره می دهم. این کار، یعنی پذیرفتن کلیت کسی یا چیزی حتی اگر با ما متقاوت باشد، یعنی اینکه این کتاب در من اثر کرده و چون این کتاب چنین اثری بر من داشته، لایق نمره ی کامل گرفتن نیز هست.

پ.ن. سعی نکنید خوانش این کتاب را در اسرع وقت به پایان برسانید. حداقل بخشی از درس هایش باید مدتی در ذهنتان خیس بخورد تا خوب جا بیفتد.

7.به مدت یک ماه، هر روز صبح مسیر خوابگاه تا آزمایشگاه رو به این کتاب گوش دادم و هی با خودم فکر میکردم: چرا تا حالا اینو نخونده بودم؟ حرفاش همه چیزاییه که خودمون میدونیم، یه جورایی بدیهیاته، همه توی ته ذهن و دلمون اینا رو میدونیم ولی انگار واجبه که یکی دستشو بکنه تو اعماق ذهنمون و بیارتشون بیرون جلوی چشم، تا دیگه بیشتر از این نادیده شون نگیریم…حرفای جالب و آموزنده و آروم کننده ای میزد…خوشم اومد…آرومم میکرد…
همین.

8.من فکر می‌کنم خیلی جاها تو زندگی هست، که انگار ما تنهایی از پسش برنمیاییم و کم میاریم. و انگار یکی رو لازم داریم که بهمون بگه: که تو به اندازۀ کافی خوبی. دیروز گذشته و فردا هنوز نیومده، خودت و حال حاضرت رو بپذیر و راه‌های بهتر شدنت رو خودت کشف کن و جلو برو…
ولی متاسفانه همیشه این «یکی» رو نداریم.
پونه مقیمی تو این کتاب، در عین حال که این حرف‌ها رو می‌زنه، داره یادمون میده چطور خودمون به خودمون این حرف‌ها رو بزنیم و چطور خودمون بزرگ‌ترین حامی خودمون باشیم. چطور حواس‌مون به خودمون باشه و مراقب خودمون باشیم. چطور توی پیچش‌های سخت زندگی، خودمون دست خودمون رو بگیریم و نذاریم زمین خوردن به معنی زمین گیر شدن بشه…
این ساده‌ترین توصیفیه که از این کتاب دارم، یه سری آموزش برای این که خودمون از پس زندگی بربیاییم…
من خیلی چیزها از این کتاب یاد گرفتم. خیلی از صفحات این کتاب بودن که نفوذ می‌کردن تو عمق وجودم و حتی خودم هم نمی‌دونستم چقدر نیاز به اون حرف‌ها دارم، چقدر لازم بوده یکی این حرف‌ها رو به من یادآوری کنه و می‌دونم که دوباره بهشون نیاز خواهم داشت…
ماها در رابطه با رفتار با خودمون خیلی وقت‌ها اشتباه می‌کنیم. جایی که نباید، خودمون رو سرزنش می‌کنیم. جایی که نباید، خودمون رو توجیه می‌کنیم. درگیر چیز‌هایی هستیم که باید خیلی وقت پیش رهاشون می‌کردیم و شاید قدر چیزهایی که داریم رو نمی‌دونیم.
شاید این کتاب اولین قدم باشه برای این‌که خیلی چیزها رو درست کنیم…

پ‌ن: با تشکر از مهسای عزیزم. گفتی برام کتاب‌هایی می‌خری که شاید دوست نداشته باشم، ولی باید بخونم! دوستش داشتم…
دوازده خرداد هزار و چهارصد

9.این کتاب نیست. هر کسی پیج اینستاگرام پر فالوئر داره نمی تونه نویسنده باشه. هر کس وبلاگ می نویسه نمی تونه کتاب هم بنویسه.
کاش ناشرها این رو میفهمیدن و به جای این که فقط به فکر سود خودشون از فروش کتاب به چند هزار فالوئر یک کپشن نویس که فکر می کنه نویسنده شده باشن، کمی به مخاطب فکر کنن و هر چیزی رو چاپ و معروف نکنن.
ولی چی کار میکنن؟ یه آدم پر فالوئر پیدا می کنن. هر مسخره ای نوشته باشه رو با یه طرح جلد تابو شکنانه چاپ می کنن. با خبرگذاری ها و چندتا نشریه هماهنگ می کنن جشن رونمایی میگیرن. پیش فروش می کنن و قبل از این که کتاب وارد بازار بشه، اعلام میکنن که اااا دیدی چی شد؟ چاپ اول فروش رفت.

معضل کتابخوانی تو کشور ما اینه که اگر کتابی معروف بشه، دیگه هیچ کس حق نداره بهش انتقاد کنه. هیچ کس هم حق نداره خوشش نیاد. اگر خوشش نیاد، با سیل تو نمی فهمی و تو درک نکردی مواجهه. همینه که کتاب های مثل تکه هایی از یک کل منسجم، قهوه ی سرد آقای نویسنده، ناتمامی و مشابه های اون ها، با سبک نامنسجم، تقلیدی و وبلاگ نویسانه، صرفا به خاطر تعداد فالوئرهای نویسنده و تبلیغات الکی ناشر معروف میشن و حالا اگر جرات داری بیا بگو خوب نیست.

10.تکه هایی از یک کل منسجم. کتابی که ممکنه هرکدوم از ما کتابخون ها جذوبش شده باشیم و خریده باشیم و بعدش, یا ناامید شدیم یا خیلی راضی بودیم از این کتاب.
با توجه به خونده های خودم و تجربه خودم و خوندن نظر مردم توی گوودریدز به این نتیجه رسیدم که این کتاب براساس مشکلات و زندگی و شخصیتی که داری ممکنه بتونه بهت کمک کنه بعضی قسمت هاش ( دقت کنید بعضی قسمت هاش) یا کمکی بهت نمیکنه.
برای خود من بخشی هایی بود که میدونستم دونستنش و عمل کردن بهشون روی زندگیم تاثیر میذاره. اما بدی این کتاب اینه که برای هر مشکلی و هر شخصی یک چیزی تجویز کرده مثل دکتری میمونه که یک دارو رو برای همه تجویز میکنه. اون دارو میتونه برای یکسری ادم ها موثر باشه ولی صددرصد برای خیلی ها هم موثر نیست و حتی ممکنه براشون بد باشه. ولی خب میشه از این دید بهش نگاه کرد که خیلی سخت هستش که کتابی نوشت که از نظر روانی و احساسی و…. برای همه مردم مطالبش صدق کنه.

همونطور که ازاسم کتاب مشخصه کتاب تکه های از یک کل هستش. تکه هایی از ما. از یک انسان. احساساتش. روابطش . افکارش و …… که به نظرم حداقل ممکنه بتونه توی یک بخش بهتون کمک کنه. شایدم تو بخش های زیادی از زندگیتون بهتون کمک کنه مثل من.

اگر بخوام کتاب رو به کسی پیشنهاد کنم که خیلی به دردش بخوره. نمیتونم راستش. چون نمیدونم درون زندگی خیلیا چی میگذره. تهش شاید بتونم به نزدیکانم پیشنهاد کنم ولی اگر بخوام مثل کتاب برای هرکسی یک نسخه بپیچم میگم خوندن کتابش کم کمش توی یکی از بخش های زندگی بهتون کمک میکنه. پس خوندنش ضرر نداره.

جملاتی از متن کتاب تکه هایی از یک کل منسجم

هیچ کس مسئول تنهایی ما نیست. در درون ما تنهایی به ذات وجود دارد. آدم ها با جدا شدن از ما، ما را دعوت به دیدن اقیانوسِ درونیمان می کنند. تنها شدن ها ما را نمیکشند، با رفتن آدم ها ما به اقیانوس خودمان نگاه می کنیم که از ابتدا در درون ما بوده و خواهد بود. «رفتن آدم ها فقط تنهایی را به رویمان می آورد» . آدم ها معجزه هستند، معجزه هایی دردناک که موقتا در اختیار ما هستند تا” تمرین دل نبستن “کنیم.

باید بخشید. باید خودمان را برای تمام حماقت‌ها، انتخاب‌های تلخ و برای تمام بدی‌هایی که انجام داده‌ایم ببخشیم. بخشش که آغاز شود، ادامۀ جاده دیده می‌شود. جاده‌ای که هنوز مسافرش هستیم و هنوز ادامه دارد. بار گناه را که بر زمین بگذاریم، قدم‌هایمان سبک‌تر می‌شود.

 

-ما با ارزش‌تر از آنیم که در فریب و گمراهی زندگی کنیم. ناپایداری دنیا را ببینیم و زندگی کنیم. ناپایداری آدم‌ها را ببینیم و وارد رابطه شویم، تجربه کنیم. ناپایداری شادی را ببینیم و آماده باشیم. با تمامِ این “تمام‌شدن‌ها” همراه شویم. آنها را حس کنیم و اجازه دهیم در بدنمان بپیچند. احسا‌س‌ها برای آمدن و رفتن هستند و در فاصله‌ی این آمدن‌ها و رفتن‌ها است که خوشبختی واقعی جاری است.

-زمانی که با گذشته‌‌مان آشتی می‌کنیم، بیشتر در “اکنون” خواهیم بود و هرچه که بیشتر در اکنون باشیم بیشتر از حسرت‌ها و اتفاق‌های تلخ قدیمی فاصله خواهیم گرفت. اجازه‌ دهیم بدنمان آرام بگیرد و در اکنونی زندگی کند که قرار نیست نگران اتفاق‌هایی باشد که تمام شده‌اند و یا می‌خواهند رخ دهند.

 

“روزی که از تلاش هایمان برای به دست آوردن دیگران خسته شویم، روز مهمی است. حواسمان به آن روز باشد، روزی که خسته می شویم را جشن بگیریم چون آن روز به کسی نزدیک می شویم که احتمالا سال ها پیش کمش کرده بودیم. به خودمان به بخشی از خودمان که در درونمان همیشه منتظر برگشتمان بوده است. منتظر روزی که دوباره آن را پیدا کنیم و از آن محافظت کنیم”

 

“وقتی به تفسیرهایمان از ماجراها و آدم ها دقت کنیم و یا به حرف زدن ها و کلماتمان توجه کنیم، می توانیمگوشه ای از درونمان را ببینیم و آنجا است که صادق بودن با خودمان سخت ترین کار دنیا می شود.”

 

آدم ها معجزه هستند . معجزه هایی دردناک که موقتا در اختیار ما هستند تا تمرین دل نبستن کنیم .

 

تصور کنید که در دریایی طوفانی و بی انتها، تنها، رها شده اید. و بسیار از این تنهایی و رها شدن مضطرب هستید، احساس میکنید که هر لحظه غرق میشوید. پس شروع میکنید به دست و پا زدن. در این دست و پا زدن تلاش میکنید که راه نجاتی پیدا کنید و نمیدانید که راه نجاتی وجود ندارد! باید خودتان را به دست دریا بسپارید و رها باشید. آنگاه بدون دست و پا زدن بر روی آب شناور می شوید و دیگر غرق نمی شوید.
رو به رو شدن با تنهایی چیزی شبیه تجربه ی آن لحظه ی کوتاه مدتِ پذیرش تنهایی ست. لحظه ای که گویی دست از تلاش برمی دارید، دست و پا نمی زنید، به دریا و عمق تنهایی تان نگاه می کنید و اجازه می دهید اضطراب تمام بدنتان را فرا بگیرد و حقیقت تلخ تنهایی تان را حس میکنید و انگاه اضطراب به صورت عجیبی کم می‌شود.
شما شناور هستید و حالا احساس می کنید دریا هیچوقت طوفانی نبوده است بلکه دریا، دریا بوده است. این شما و دست و پا زدنهای شما، به شما توهمی از طوفانی بودن دریا میداده است.
حالا که آرام تر شده اید و شناوری خودتان را حس می کنید متوجه می شوید که آدمهایی شبیه به شما در اطرافتان وجود دارند.
دریا پر است از آدمهایی شبیه به ما، ترسیده و تنها. بسیاری از آن ها دست و پا می زنند و
به دنبال دست آویزی برای نجات هستند.
حالا شما واقعیت آدمها و روابط را بهتر درک میکنید. اگر کسی را در دریا پیدا کنید که شبیه شما شناور است دیگر به آن شخص به چشم وسیله ای برای نجات و ابزاری برای غرق نشدن نگاه نمی کنید.
دیگر برای نیاز به آن شخص چنگ نمی اندازید و از او توقعی ندارید که ناجی شما باشد.
شما می دانید که بودن در کنار آن فرد تنهایی شما را کم می کند اما به این حقیقت هم آگاه هستید که آن فرد هم در نهایت تنهاست و قرار نیست نیازها و ترس های شما را رفع کند.
آن وقت است که از بودن در کنار یک نفر دیگر لذت می برید و این تنهایی عمیق شناور در دریا کمتر می شود.
رابطه ی سالم و عاری از نیاز شبیه به مثال بالاست. بودن در کنار کسی که صمیمت با آن شخص حال ما را بهتر می کند و واقعیت را تحریف نمی کند.

 

برای خرید این کتاب از هشتگ کتاب روی قسمت زیر کلیک نمایید.

کتاب تکه هایی از یک کل منسجم | نوشته پونه مقیمی | نشر بینش نو | چاپ 222

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *