

کتاب بامداد خمار | اثر فتانه حاج سید جوادی
250,000 تومان قیمت اصلی: 250,000 تومان بود.220,000 تومانقیمت فعلی: 220,000 تومان.
اگر پای صحبتهای مادرها و مادربزرگها نشسته باشید، حتما قصههای عاشقانهی زیبایی از روزگار قدیم شنیدهاید، داستان عشقهایی پر سوز و گداز که گاهی سرانجامی شیرین و گاهی تلخ و گزنده داشتهاند. داستانهایی که به بخشی از فرهنگ عامیانه ما ایرانیهای تبدیل شدهاند. رمان بامداد خمار یکی از همین داستانهاست. با آنکه بیش از دو دهه از اولین انتشار آن میگذرد، هنوز هم یکی از پرفروشترین رمانهای فارسی است.
برای توضیحات بیشتر در مورد این رمان شاهکار به پایین صفحه بروید و برای ثبت سفارش روی دکمه افزودن به سبد خرید کلیک کنید
خرید رمان عاشقانه بامداد خمار با ارسال رایگان در هشتگ کتاب
اگر اولين بار است که از هشتگ کتاب سفارش مي دهيد هزينه ارسال تان را مهمان ما هستيد و ارسال شما رايگان ميباشد.

ارسال رایگان برای خرید اول شما
با افتخار هزینه ارسال اولین سفارش کتاب تان را مهمان ما هستید !
خرید کتاب با ترجمه روان از بهترین ناشران
لذت خرید کتاب با ترجمه ای روان از بهترین ناشران را با ما تجربه کنید
خلاصه داستان بامداد خمار؛ روایت عاشقانههای سنتی
بامداد خمار نوشتهی فتانه حاج سیدجوادی (پروین) اولین بار سال 1374 منتشر شد و در طول 10 سال بیش از 300 هزار نسخه از آن فروش رفت و نام آن به عنوان یکی از رمانهای عامهپسند موفق در فهرست رمانهای عامهپسند ایرانی ثبت شد.
نام کتاب بامداد خمار به درونمایهی آن اشاره دارد. خانم حاج سیدجوادی نام کتاب را از بیتی از سعدی اقتباس کرده است:
«به راحت نفسی، رنج پایدار مجوی / شب شراب نیرزد به بامداد خمار»
کتاب بامداد خمار در مورد چیست؟
بامداد خمار داستان زندگی دختری به نام محبوبه است که در سالهای پایانی عمر آن را برای برادرزادهاش سودابه تعریف میکند. سودابه که همه معتقدند شباهت زیادی به عمهاش دارد به عقیدهی پدر و مادرش در آستانهی ازدواجی احساسی و عجولانه قرار گرفته است. آنها از سودابه خواستهاند داستان عمهاش را بشنود و سپس تصمیم بگیرد. محبوبه داستان عاشقی خودش را که در اولین سالهای حکومت رضاشاه در ایران اتفاق افتاده است، تعریف میکند؛ داستان عشق دختری از خانوادهای فرهیخته به شاگرد نجاری به نام رحیم. محبوبه از پافشاری خودش برای این ازدواج میگوید و آنچه بر سر این ازدواج آمده است را روایت میکند. پروین در کتاب بامداد خمار یک روایت ساده و آشنا را بازگو و با شرح جزئیات احساسات، رفتارها و برخوردهای شخصیتهای رمان خواننده را با قصهاش همراه میکند.
بامداد خمار؛ شهرت جهانی یک داستان ساده ایرانی
بامداد خمار در خارج از ایران هم خوانندگانی دارد. «سوزان باغستانی» این رمان را به زبان آلمانی ترجمه کرده است. ترجمه آلمانی او از بامداد خمار با اقبال مخاطبان آلمانی زبان مواجه شد و چندین بار با تیراژ میانگین 10 هزار نسخه تجدید چاپ شد. «آنا والزن» مترجم ایتالیایی سال 96 بامداد خمار را به ایتالیایی ترجمه کرد، او عنوان «انتخاب سودابه» را برای ترجمهاش برگزید. ترجمههایی به کردی و یونانی هم از این کتاب وجود دارد.
به گفتهی فتانه حاجسیدجوادی در طول این سالها پیشنهادهای زیادی برای ساخته شدن فیلم بامداد خمار به او شده است. «پوران درخشنده» و «حسن فتحی» نامهایی است که روزی برای تبدیل این رمان به فیلم یا سریال ابراز علاقه کردهاند. هرچند «حسن فتحی» در مصاحبهای اعلام کرد که از اینکار منصرف شده و کارهای دیگری در دست دارد؛ اما تایید کرد قصهی جذاب رمان بامداد خمار این ظرفیت را داد که تبدیل به یک سریال عامهپسند ایرانی شود.
فتانه حاج سیدجوادی، نویسندهی کمکار پرفروش
فتانه حاج سید جوادیمعروف به پروین سال 1324 در کازرون به دنیا آمد و در رشتهی ادبیات انگلیسی تحصیل کرده است. به گفته خودش از دوران کودکی به نوشتن علاقمند بوده است، اما هرگز به نویسندگی به عنوان یک شغل نگاه نکرده است. حاج سیدجوادی با پزشکی اصفهانی ازدواج کرد و اکنون در اصفهان زندگی میکند.
پروین در یکی از مصاحبههایش بیان کرده، گفتوگویی که با همسرش دربارهی «رومئو و ژولیت» داشته باعث شده تصمیم به نوشتن بامداد خمار بگیرد و در نتیجه در پنجاه سالگی پرفروشترین اثر خود را منتشر کرد. االبته ین اقبال باعث نشد او تبدیل به نویسندهی پرکاری شود و همچنان گزیدهنویسی را برگزیده است.
فتانه حاج سیدجوادی کتاب «پارک گورکی» نوشتهی «مارتین کروز اسمیت» را هم به فارسی برگردانده است. کتاب دیگر این نویسنده مشهور اما کمکار «در خلوت خواب» است که سال 1377 منتشر شد. این کتاب مجموعهای از هشت داستان است با قصههایی که ریشه در اتفاقات دوران جنگ تحمیلی و دوران دفاع مقدس دارد. هرچند این کتاب به اندازهی بامداد خمار معروف نشد اما به چاپ دوازدهم رسید.
نقد بامدادخمار، جنجالها و آشوبها
هنگامی که بامداد خمار منتشر شد، در مدت زمان اندکی سروصدای زیادی به پا کرد. «نجف دریابندری»، نویسنده و منتقد مشهور نقدی بر این کتاب نوشت و از آن تعریف کرد. نقد «نجف دریابندری» با واکنش تند مرحوم «هوشنگ گلشیری» مواجه شد. مرحوم «گلشیری»، «دریابندری» را بیسواد خطاب کرد و در مصاحبهای بیان کرد از فروش اندک کتاب «شازده احتجاب» خوشحال است چرا که این نشان میدهد، «شازده احتجاب» کتاب خوبی است. «بهاالدین خرمشاهی»، مترجم ایرانی جای دیگری گفت اظهارات «گلشیری» از سر حسادت است.
شاید همین نقدهای ادامهدار و گفتگوهای مختلف شکل گرفته دربارهی کتاب در موفقیت چشمگیر آن بی تاثیر نبود. چون هم توجه مخاطبانی که به ادبیات عامهپسند علاقه دارند، به خود جلب کرد و هم روشنفکران و افرادی که به گزیدهخوانی عادت دارند کنجکاو شدند، این اثر جنجال برانگیز را بخوانند.
بعضی از منتقدان و خوانندگان کتاب آن را مردسالارانه میدانند و معتقدند این کتاب به حفظ ارزشهایی که زنان را از داشتن نقش موثر در جامعه باز میدارد، کمک میکند. این دسته از خوانندگان معتقدند، اینکه سودابه باید برای عبرت گرفتن پای داستان غم انگیز عمهاش بنشیند بی احترامی به قدرت درک و شعور و حق انتخاب سودابه به عنوان یک انسان است.
از طرفی گروهی از منتقدان هم این کتاب را توهین به طبقات پایین جامعه دانستهاند و باور دارند فتانه حاج سیدجوادی با قرار دادن دختر یک خانواده اشرافی مقابل یک شاگرد نجار و بیان تبعات تلخ ازدواج آنها، فرهنگ و اصالت را معادل ثروت و اشرافیگری قرار داده است. خیلیها هم به سادگی میگویند رمان عاشقانه بامداد خمار برای جوانان به خصوص دختران جوان خوب است تا بدانند برای گرفتن تصمیمی مانند ازدواج باید دقت زیادی به خرج داد و نباید تفاوتهای خانوادگی، فرهنگی و اجتماعی را نادیده گرفت.
زاویه دید درست دربارهی اثر پرفروش حاج سیدجوادی هرچه باشد؛ رمان عاشقانه بامداد خمار را باید یک رمان فارسی تاثیرگذار نامید که باعث شد طیفهای بیشتری از مردم به خواندن رمان فارسی روی بیاورند.
در بخشی از کتاب میخوانیم
كاغذي برداشتم. يك كاغذ تميز، يك قطره كوچك عطر به آن زدم. يادم نيست چه عطري بود. عطري بود كه مادرم به من داده بود. فرنگي بود. گرانقيمت بود. براي روزهاي خواستگاري بود. دور و بر كاغذ را گل كشيدم و رنگ كردم. روبان كشيدم. بلبل كشيدم. شايد يكي دو هفته طول كشيد. نقاشي ميكردم و فكر ميكردم چه كنم. عقلم ميگفت دست بكشم. ولي بيچاره نگفته ميدانست كه باخته است. مي دانست كه نميتوانم. ميخواستم به حرف عقلم گوش كنم. براي خودم هزار دليل و منطق آوردم. قسم مي خوردم كه نخواهم رفت. ولي انگار ميخ آهنين در سنگ مي كوبيدم. ميدانستم كه خواهم رفت. خود را با سنگ به مهلكه خواهم انداخت.
چيزي ميگويم و چيزي ميشنوي. در آن زمان عاشق شدن يك دختر پانزده ساله خود مصيبتي بود كه ميتوانست خون بر پا كند. چه رسد به نامه نوشتن. چه رسد به رد كردن خواستگار. عاشق شدن؟ آن هم عاشق نجّار سر گذر شدن؟ اين كه ديگر واويلا بود. آن هم براي دختر بصيرالدولملک. فكر آن هم قلب را از حركت ميانداخت. خون را سرد میكرد. انگار كه آب سر بالا برود. انگار كه از آسمان به جاي باران خون ببارد. با شاخ غول در افتادن بود كه من در افتادم و نوشتم. آرزويي را كه بر دلم سنگيني ميكرد، عاقبت نوشتم…
و در قسمت دیگری از این رمان عاشقانه میخوانیم :
دلم می خواست او را می دیدم که روی چوبها خم شده و به کار مشغول است. ولی همه جا ساکت بود. از پیچ کوچه پیچیدم. دو قدم جلوتر که رفتم، یکه خوردم.«سلام خانم کوچولو.» از روی مشتی الوار که در عقب مغازه چیده بودند پایین پرید. با همان شلوار دبیت مشکی و پیراهن سفید بلند که تا زانویش می رسید … دوباره گفت: «سلام عرض کردیم ها!» بی اختیار به دو طرف خود نگاه کردم. هیچ کس نبود. «علیک سلام. شما ظهرها تعطیل نمی کنید؟»«وقتی منتظر باشم نه.» «مگر منتظر بودید؟» «بله.» «منتظر کی؟» «منتظر شما.» باز قلبم فرو ریخت.باز دل در سینه ام به تقلا افتاد. خدا را شکر که پیچه داشتم و او صورت مرا که شله گلی شده بود نمی دید … با این همه باز با صدای آهسته پرسیدم: «کاری با من داشتید؟» «مگر شما نبودید که قاب می خواستید؟ خوب، برایتان ساخته ام دیگر.» از روی میز یک قاب کوچک برداشت و به طرف من دراز کرد … گفتم: «ولی من که اندازه نداده بودم.» «خوب، شما یک چیزی خواستید، ما هم یک چیزی ساختیم دیگر. اگر باب طبع نیست، بیندازید زیر پایتان خردش کنید.یکی دیگر می سازم. بیشتر از یک هفته است که ظهرها اینجا منتظر می نشینم.» دو قدم دیگر برداشت و قاب را به سویم دراز کرد … از حرکت او بوی چوب در اطراف پراکنده می شد و من تا آن زمان نمی دانستم چوب چه بوی خوشی دارد … وای مگر می شد بوی چوب این همه مستی آفرین باشد؟ … اختیار زبانم از دستم در رفته بود. گفتم: «شما که ظهرها خانه نمی روید زنتان ناراحت نمی شود؟»«من زن ندارم.» «کسی را هم نشان کرده ندارید؟» «چرا.» باز دلم فرو ریخت حالا راضی شدی دختر؟ این مرد دارد زن می گیرد و آن وقت تو، دختر بصیرالملک، این طور خودت را سکه یک پول کرده ای. باز زبان بی اختیارم گفت: «خوب به سلامتی، کی هست؟»توی دلم به خود گفتم آخر به تو چه دختر. دختر فلان الدوله، به تو چه مربوط که نامزد شاگرد نجار محله کی هست؟ گفت: «نوه خاله مادرم.» … پرسیدم: «چقدر تقدیم کنم؟» «بابت چه؟» «بابت قاب» با غروری زخم خورده به طوری که جای بحثی باقی نمی گذاشت گفت: «ما آن قدرها هم نالوطی نیستیم.» «آخه» «آخه ندارد.ناسلامتی ما کاسب محل هستیم.» دو قطعه کوچک چوب از روی میز برداشت و گفت: «دو تا تکه چوب این قدری هم قابلی دارد که شما حرف پولش را می زنید؟ یادگار ما باشد قبولش کنید.» … بی اراده دستم بالا رفت و پیچه را بالا زدم و به چشمهایش خیره شدم.
مشخصات |
شابک : 978-9644422560 |
---|
آتنا آقایی –
من این کتاب رو سالی که به چاپ رسید خریدم و خوندم و به همه دختران سرزمینم پیشنهاد میکنم بخونن و موقع ازدواج شون بیشتر دقت کنند .