کتاب مثل خون در رگ های من | نامه های شاملو به آیدا | نشر چشمه

(دیدگاه کاربر 1)

165,000 تومان

اگر عاشقی کردن را بلد نیستید و یا قصد دارید برای شریک عاطفی تان نامه بنویسید اما بلد نیستید میتوانید کتاب مثل خون در رگ های من را مطالعه کنید و به نوعی راه و روش این کاررا یاد بگیرید محتوای این کتاب نامه های عاشقانه شاملو به آیداست اگر به عشق اعتقاد دارید از خواندن این کتاب لذت فراوان میبرید

خرید کتاب مثل خون در رگ های من با ارسال رایگان

اگر اولین بارتان است که از هشتگ کتاب کتاب سفارش می دهید هزینه ارسال کتاب تان را مهمان ما هستید و ارسال شما رایگان میباشد.

ارسال رایگان برای خرید اول شما

با افتخار هزینه ارسال اولین سفارش کتاب تان را مهمان ما هستید ! 

خرید کتاب با ترجمه روان از بهترین ناشران

لذت خرید کتاب با ترجمه ای روان از بهترین ناشران را با ما تجربه کنید 

شناسه محصول: 000765 دسته:
توضیحات

معرفی کتاب مثل خون در رگ‌های من

کتاب مثل خون در رگ‌های من به قلم احمد شاملو، شامل نامه‌های احمد شاملو به همسرش آیدا سرکیسیان و پاسخ‌های آیدا به او است که در سال‌های 40 و 50 به رشته تحریر درآمده است.

باید زمان زیادی می‌گذشت تا آیدا سرکیسیان، راضی به انتشار نامه‌هایی که احمد شاملو برایش می‌نوشت، می‌شد و آن‌ها را در اختیار علاقه‌مندان احمد شاملو قرار می‌داد و زمان آن 15 سال پس از درگذشت احمد شاملو فرا رسید.

رابطه‌ عاشقانه‌ شاملو با همسرش از جمله مهم‌ترین وجوهِ زندگی او محسوب می‌شود که تحولی بزرگ در زندگی این شاعر ایجاد کرد. به گونه‌ای که رد پای حضور آیدا به وضوح در اغلب اشعار شاملو به چشم می‌خورد.

این نامه‌ها احساسات شخصی احمد شاملو را بازگو می‌کنند و گاه مسائل ادبی و سیاسی روزگار نیز در آن‌ها دیده می‌شود اما آنچنان پر رنگ نبوده و موضوع اصلی همان بیان احساسات شاعر است. در انتهای کتاب نیز تصویر هفده‌ نامه با دست‌خط خود شاملو آورده شده است.

اگر به کتاب های رمان ایرانی علاقه مندید کتاب شوهر آهو خانم و کتاب چشم هایش رو هم مطالعه بفرمایید.

در بخشی از کتاب مثل خون در رگ‌های من می‌خوانیم:

نمی‌دانم. نمی‌دانم این «بدترین شب‌ها» را شروع کرده‌ام یا دارم شروع می‌کنم. اما، به هر تقدیر، این ساعات تاریک و بی‌امید، این روزهایی که دست کم، اگر هیچ موفقیت دیگری درش نبود، اینش بود که به امید دیدار تو شروع می‌شد و حتی اگر هم در آخرین ساعات شب با نومیدی کامل، مثل دفتری بر هم نهاده می‌شد، باز این امید که فردا بتوانم ببینمت زنده نگهم می‌داشت، می‌دانی؟ از فردا صبح، دیگر این امید را هم از دست خواهم داد.

امید بزرگی بود که اقلاً روزی یک بار تو را ببینم. اقلاً این امید به من نیروی آن را می‌داد که صورتم را بتراشم و از قبر خودم خارج بشوم برای آن که آفتاب وجود تو به جسم رطوبت کشیده‌ی من بتابد. می‌دانستم که آیدای من امید و حرارت و آفتاب زندگی من با لبخندش در انتظار من است.

می‌دانستم که آیدای من با چشم‌هایی که پر محبت‌ترین نگاهش را به من بخشیده نگاهم خواهد کرد. می‌دانستم که آیدای من از من شکایت خواهد کرد که چرا ریشم را نتراشیده‌ام، و این، نیرویی بود برای آن که ریشم را بتراشم. می‌دانستم که آیدای مهربان من از من گله می‌کند که چرا با وجود آن که در کنارش هستم افسرده و کسلم، چرا با او حرف نمی‌زنم و چرا او را نمی‌خندانم؛ و این، انگیزه‌یی بود که شاد و سرمست باشم، همه‌ی غم‌ها و ناراحتی‌هایم را فراموش کنم و دمی را که در کنار او هستم شاد و خندان باشم.

اما از فردا این امید را ندارم. این امید را از خودم قیچی کرده‌ام و به دنبال آنچه کلید زندگی فردای ما باشد این شهر را ترک می‌کنم. آخرین باری که دیدمت، سه‌شنبه‌ی هفته‌ی پیش بود. چند دقیقه‌یی با تو بودم و بعد ترکت کردم که خودم را به دکتربرسانم. بدبختانه آن شب دکتر نیامد. تا نزدیکی‌های نیمه‌شب، تنها و بدبخت، در کوچه‌ها و پس‌کوچه‌ها پرسه زدم.

روزگار درازی بود که شعر را گم کرده بودم. این روزها احساس می‌کنم که شعر، دوباره در من جوانه می‌زند. به بهار می‌مانی که چون می‌آید، درخت خشکیده شکوفه می‌کند. برای فردای‌مان چه رویاها در سر دارم! آن رنگین‌کمان دوردستی که خانه‌ی ماست، و در آن، شعر و موسیقی لبان یکدیگر را می‌بوسند و در وجود یکدیگر آب می‌شوند… از لذت این فردایی که انتظارش قلب مرا چون پرده‌ی نازکی می‌لرزاند در رویایی مداوم سیر می‌کنم. می‌دانم که در آن سوی یکی از فرداها حجله‌گاه موسیقی و شعر در انتظار ماست؛ و من در انتظار آن روز درخشان آرام ندارم، و هر دم می‌خواهم فریاد بکشم: «آیدای من! شتاب کن که در پس این اولمپ سحرانگیز، همه‌ی خدایان به انتظار ما هستند!» معنی «با تو بودن» برای من «به سلطنت رسیدن» است. چه قدر در کنار تو مغرورم! ــ به من نگاه کن که چه تنها و خسته بودم، و حالا به برکت قلب تو که کنار قلب من می‌تپد، چه شاد و چه نیرومندم! آیدای من، تو معجزه‌یی. روزگار درازی شد که همه چیز از من گریخته بود؛ حتی شعر ــ که من با آن در این سرزمین کوس خدایی می‌زدم ــ. می‌پنداشتم که عشق، هرگز دیگر به خانه‌ی من نخواهد آمد. می‌پنداشتم که شعر، برای همیشه مرا ترک گفته است. می‌پنداشتم که شادی، کبوتری است که دیگر به بام من نخواهد نشست. می‌پنداشتم که تنهایی، دیگر دست از جان من نخواهد کشید و خستگی، دیگر روح مرا ترک نخواهد گفت. تو طلوع کردی و عشق باز آمد، شعر شکوفه کرد و کبوتر شادی بال‌زنان بازگشت؛ تنهایی و خستگی بر خاک ریخت. من با تو ام، و آینه‌های خالی از تصویرهای مهر و امید سرشار می‌شوند. کنار تو، خود را بازیافته‌ام، به زندگی برگشته‌ام و امیدهای بزرگ رویایی ترانه‌های شادمانه را به لب‌های من بازآورده‌اند. هرگز هیچ چیز در پیرامون من از تو عظیم‌تر نبوده است. تو شعر را به من بازآورده‌ای. تو را دوست می‌دارم و سپاست می‌گزارم. خانه‌ی فردای ما خانه‌یی است که در آن، شعر و موسیقی در پیوندی جاودانه به ابدیت چنگ می‌اندازند. از این جهت است که من، تو را با همه‌ی اعتقادی که دارم، آیدای خودم می‌نامم. زیرا هیچ چیز نیرومندتر از عشق نیست.

فهرست مطالب کتاب

سخن ناشر
آیدای عزیز من.
آیدای خوب من!
آیدای من!
آیدای خوب خوشگل من!
آیدا!
شبانه
آیدا، تپش‌های قلبم!
آیدا، امید و شیشه‌ی عمرم!
آیدا، امید و زندگی من!
احمد خوب خودم.
آیدای خوب، آیدای مهربان، آیدای خودم!
خانم آیدا
آیدای خودم؛ آیدای احمد!
آیدای نازنین خوب خودم.
آیدای خوشگلم!
آیدا، همزاد من!
آیدا، باقی عمرم!
آیدا، نازنین‌ترین چیز من، از مادّه و روح!
امید و عشق و سرنوشتم.
تپش‌های قلب من، آیدای خودم.
عزیزم.
آیدا در آینه
آیدای خودم، آیدای احمد. شریک سرنوشت و رفیق راه من!
آیدای نازنین و گرامی من!
صالح‌پور گرامی.
نازنینم.
عزیز بی‌همتا.
آییشکای خوب بی‌همتا!
هجرانی

توضیحات تکمیلی
نظرات (1)