معرفی 5 رمان زیبا برای شروع کتابخوانی
شروع کردن به خواندن رمانها یکی از بهترین راهها برای توسعهی مهارتهای زبانی، تقویت تخیل و همچنین پرورش اندیشه و خلاقیت است. اما برای کسانی که به تازگی علاقمند به خواندن رمان شدهاند، انتخاب رمان مناسب ممکن است یک چالش باشد. در این مقاله، پنج کتاب رمان برتر را برای شروع کتابخوانی معرفی خواهیم کرد که به طور گسترده توصیه میشوند و برای افرادی که به تازگی شروع به خواندن کتابهای زیبایی کردهاند، مناسب هستند.
1.«عشق سال های وبا»
رمانی است که در سال 1985 منتشر شد و یکی از معروف ترین و دوست داشتنی ترین آثار گارسیا مارکز به شمار می رود. داستان در شهری بی نام در آمریکای لاتین اتفاق می افتد و زندگی فلورنتینو آریزا و فرمینا دازا را دنبال می کند که در نوجوانی عاشق یکدیگر می شوند اما سال ها به دلیل شرایط و عدم تایید پدر فرمینا از هم جدا می شوند.
داستان این رمان در طول چندین دهه می گذرد و در طی آن فلورنتینو به فرمینا وفادار مانده و منتظر فرصتی است تا با او باشد. گارسیا مارکز در سرتاسر کتاب به بررسی مضامین عشق، اشتیاق، پیری و گذر زمان می پردازد.
«عشق سالهای وبا» به نثر سرسبز، شاعرانه، تصاویر زنده و عناصر رئالیسم جادویی اش معروف است. این رمان همچنین به دلیل به تصویر کشیدن فرهنگ و جامعه آمریکای لاتین، و همچنین تفسیری که در مورد ماهیت عشق و شرایط انسانی دارد، قابل توجه است.
این کتاب به بسیاری از زبان ها ترجمه شده و جوایز متعددی از جمله جایزه ملی کتاب در آمریکا را از آن خود کرده است. این کتاب به دلیل نگارش زیبا و مضامین قدرتمندش همچنان به طور گسترده در سراسر جهان خوانده و مطالعه می شود.
در بخشی از کتاب عشق در زمان وبا میخوانیم
آن وقت نام گورستان وبا عوض شد و آن را قبرستان گل سرخ نامیدند. بعد شهرداری که عقلش کمتر از عوام بود داد تمام بوتههای گل سرخ را شبانه از ریشه در آوردند و روی سردر گورستان نوشتند :«قبرستان عمومی»
مرگ مادر بار دیگر فلورنتیو آریثا را به وسواس عادات خود افکند: اداره، ملاقات با عشاق همیشگی و بازیکردن دومینو در باشگاه تجارت. همان خواندن کتابهای عاشقانه و همان رفتن به قبرستان در روزهای یکشنبه. در آن یکنواختی داشت میپوسید؛ همان چیزی بود که آن قدر از آن وحشت داشت، چیزی که به هرحال نگذاشته بود متوجه گذر زمان بشود. یک روز یکشنبه در ماه دسامبر، وقتی فهمید بوتههای گل سرخ مغلوب قیچیها شدهاند، روی تیرهای چراغ برق که تازه نصب کرده بودند، متوجه چند پررستو شد و یکمرتبه دریافت که چه زمان طولانیای از مرگ مادر و به قتل رسیدن المپیا سوئلتا گذشته است. آری، چه مدت زمانی از آن ماه دسامبر گذشته بود، از زمانی که در یک بعد از ظهر، فرمینا داثا برای او نامهای فرستاده بود و در آن به او قول داده بود تا ابد دوستش خواهد داشت. تا آن موقع خیال کرده بود که زمان فقط برای دیگران میگذرد و نه برای او. همان یک هفته پیش بود که در خیابان به زوجی برخورد کرده بوذ که به خاطر نامههای عاشقانهی او با هم ازدواج کرده بودند و فرزندارشدشان که پسر تعمیدی خودش بود را نشناخته بود. چهرهاش گلگون شده و با همان ستایش اقرار آمیز همیشگی مسئله را حل کرده بود:«ماشالله، چه بزرگ شدهای!» همان طور به زندگی ادامه میداد، حتی پس از آن که جسمش اعلام خطر میکرد، چون مثل تمام کسانی که لاغر مردنی هستند همیشه بسیار سالم بود. ترانزیتو آریثا خیلی قبل از آنکه حافظهاش مغشوش شود، مدام میگفت:«تنها مرض پسر من وبا بوده و بس.» طبعا عشق را با وبا عوضی گرفته بود. به هرحال در اشتباه بود چون او در خفا، شش مرتبه سوزاک گرفته بود، گرچه پزشکش میگفت شش بار نبوده و همان یک دفعه بوده که بار دیگر عود میکرده است…
2.«کیمیاگر»
رمانی است که اولین بار در سال 1988 منتشر شد و از آن زمان به پرفروش ترین کتاب بین المللی تبدیل شده است. داستان در مورد سانتیاگو، یک پسر چوپان اهل اندلس، اسپانیا است که در آرزوی یافتن گنجی پنهان در اهرام مصر است.
هنگامی که سانتیاگو به سفر خود می رود، با یک سری معلمان و مربیان آشنا می شود که به او کمک می کنند تا زبان جهان را بفهمد و افسانه شخصی یا هدف زندگی خود را دنبال کند. او در این مسیر با یک سری چالش ها و ناکامی ها روبرو می شود، اما عشق، دوستی و خودشناسی را نیز تجربه می کند.
“کیمیاگر” کتابی است که موضوعاتی از سرنوشت، رشد شخصی و قدرت دنبال کردن رویاهای خود را بررسی می کند. این رمان به خاطر زبان ساده و شاعرانه و پیام الهام بخشش که با خوانندگان سراسر جهان طنین انداز شده است، شناخته شده است.
“کیمیاگر” به بیش از 80 زبان ترجمه شده است و میلیون ها نسخه در سراسر جهان فروخته است. همچنین در شکلهای مختلف رسانه، از جمله یک رمان گرافیکی، یک نمایشنامه صحنه، و یک فیلم بلند اقتباس شده است. این کتاب به دلیل حکمت بیزمان و پیام نشاطآور امید و استقامتش همچنان به طور گسترده خوانده میشود و مورد علاقه قرار میگیرد
در بخشی از کتاب کیمیاگر اثر پائولو کوئلیو میخوانیم
آخرین شب را در صحرا با ترس و نگرانی گذرانده بودند اما در اینجا از جنگ و ستیز اثری نمیدیدند و ساربان به سانتیاگو گفته بود که واحهی فیوم منطقهی بیطرفی است. بیشتر جمعیت اینجا زن و بچهاند. هرچند که در اطراف این واحه قبیلههای بیشماری با همدیگر درگیر شده بودند اما هیچکدام کاری به واحهی فیوم نداشتند و به این جهت در چنین اوضاع و احوالی فیوم پناهگاه امنی بود.
رئیس کاروان مسافران را دور خود جمع کرد و به آنها گفت که باید در اینجا که پناهگاه امنی است بمانند و تا وقتیکه جنگ قبیلههای اطراف تمام نشود، کاروان ناچار به راه نخواهد افتاد تا آنها را به مصر و اهرام سهگانه برساند و به آنها اطمینان داد که ساکنان واحه به سنت و رسم مهماننوازی وفادارند و از آنها بهخوبی پذیرایی خواهند کرد… در ضمن به کاروانیان و حتی نگهبانان مسلح دستور داد که اسلحهی خود را به کسانی که سرکردگان واحه معین کردهاند، تحویل بدهند. چون قاعدهی زمان جنگ حکم میکند که ساکنان این واحه افراد مسلح را به اینجا راه ندهند.
سانتیاگو وقت دید که مرد انگلیسی تپانچهای را از ساک خود درآورد و تحویل داد، با تعجب از او پرسید:
-تپانچه برای چه؟
– برای آن که در این سفر خیالم آسودهتر باشد و بهتر بتوانم به مردم اعتماد کنم!
سانتیاگو در اندیشهی گنج بود. هرچه به اهرام سهگانه نزدیکتر میشد، مانع بیشتری را سر راه خود میدید. پادشاه سالیم گفته بود تازهکارها شانس میآوردند، اما مثل این که این طور نبود. با این وصف میدانست که دیگر چارهای ندارد، جز آ که پایدار و استوار باشد. کسی که میخواست به مقصد نهایی برسد و در مسیر سرنوشت انحصاری خود تا انتها پیش برود، ناچار بود صبور و شکیبا باشد. چون اگر عجله میکرد، نمیتوانست نشانهها و علامتهایی را که خداوند سر راه او قرار میداد، بیابد و در راه درست گام بردارد.
با خود میگفت:«خداوند است و نه دنیا، که نشانهها را در مسیر من قرار میدهد.»
و عجیب بود که این موضوع برای اولین بار به ذهن او راه یافته بود.
3.«بادبادک باز»
داستانی در افغانستان و ایالات متحده آمریکا است و زندگی امیر، پسر جوانی از پیشینه ممتاز و پسر خدمتکارش، حسن را دنبال می کند. این رمان مضامین دوستی، خیانت، گناه، رستگاری و تاریخ پیچیده افغانستان را بررسی می کند.
داستان با بزرگ شدن امیر و حسن در کابل افغانستان و بازی با هم در کودکی آغاز می شود. با این حال، با بالا رفتن سن، مسیرهایشان از هم جدا میشود و امیر به استعدادها و محبوبیت حسن حسادت میکند. یک روز امیر شاهد خشونت وحشتناکی علیه حسن است، اما او کاری برای مداخله انجام نمی دهد و دوستی آنها به هم می ریزد.
بقیه رمان سفر امیر را دنبال می کند تا خود را به خاطر اشتباهات گذشته اش جبران کند و با گناهش کنار بیاید. از افغانستان تا آمریکا، امیر به دنبال راهی برای جبران کاری که انجام داده و پیوند دوباره با ریشه های خود است.
“بادبادک باز” به خاطر داستان سرایی قدرتمند، توصیف های واضح و شخصیت های پیچیده اش شناخته شده است. این کتاب به بیش از 40 زبان ترجمه شده است و جوایز متعددی از جمله جایزه الکس، جایزه صداهای اصلی Borders و جایزه کتاب کالیفرنیا را دریافت کرده است. همچنین از آن به صورت فیلم و نمایشنامه اقتباس شده است. این رمان به دلیل کاوش در مضامین جهانی و به تصویر کشیدن فرهنگ و تاریخ افغانستان به طور گسترده خوانده و مطالعه می شود.
جملاتی از کتاب بادبادک باز، تصویر سازی های ناب نویسنده
در خلاصه کتاب می توان از جملات خالد حسینی در برخی قسمت های داستان یاد کرد. برخی قسمت های داستان، خواب و بیداری را در هم یکی می کند و مخاطب نمی تواند تفاوت آن دو را به تنهایی تشخیص دهد. چرا که تصویری که خالد حسینی از افغانستان نشان داده به خودیه خود شبیه یک خواب است تا بیداری!
پیرمردی پای دیواری کاه گلی می نشیند، چشم های نا بینایش مثل نقره مذابی است که ته دو کاسه گود مانده است. پیرمرد فالگیر که روی چوبدستی قوز کرده، دست پینه بسته اش را به گونه های گود افتاده خود می کشد. فنجان ها جلوی ما هستند. حسن سکه ای کف دست چغرش می اندازد. من هم مال خودم را می اندازم. فالگیر پیر زمزمه می کند:«بسم الله الرحمن الرحیم» اول دست حسن را می گیرد. ناخن شاخی اش را در کف دست او به حرکت در می آورد. هی می چرخاند و می چرخاند. بعد همان انگشت را به صورت حسن می برد و همین طور که آهسته رد انحنای گونه ها و و طرح گوش ها را می گیرد، صدای خشک و خش داری می آورد. قسمت کبره بسته انگشت هایش را به چشم های حسن می کشد. درست همان جا از حرکت می ایستد. لفتش می دهد یکهو قیافه پیرمرد حالی می شود. من و حسن با هم نگاهی رد و بدل می کنیم. پیر مرد دست حسن را می گیرد و سکه را کف دستش می گذارد. رو می کند به من می گوید: تو در چه حالی جوانک؟ از آن طرف دیوار بانگ خروسی می آید. پیرمرد دستش را می آورد جلو و من دستم را عقب می کشم.
توی کولاک گم شدم! باد زوزه می کشد پوره های سرد برف را توی چشم هایم می پاشد. در میان سرما و بوران پاهایم به سختی جلو می رود. سعی می کنم با فریاد زدن به دنبال کمک باشم اما باد فریادهای مرا قورت می دهد و صدایم به کسی نمی رسد. احساس می کنم بین سفیدی برف گم شده ام و دیگر راه نجاتی ندارم این حس با صدای نعره باد در گوشم به کابوسی که به زودی اتفاق می افتد تبدیل می شود. باد حتی رد پاهایم را پاک می کند و حالا مانند شبحی شده ام که هیچ ردپایی از خود جای نگذاشته است. دوباره فریاد می زنم محکم تر از دفعه قبل اما این بار امید هم مانند ردپایم پاک می شود. یکدفعه صدای ضعیفی به گوشم آشنا می آید. دستم را سپر چشم هایم می کنم و به هر دردسری شده سعی می کنم بنشینم، نگاه می کنم کم کم رنگ ها برایم مشخص می شود و دستی به رویم دراز می شود کف آن دست بریدگی های عمیقی دارد و خون از رگ هایش به روی برف ها سرازیر می شود. آن دست را محکم می گیرم و بلند می شوم. ناگهان دیگر برفی در کار نیست و من در در یک سرزمین سبز رنگ ایستاده ام در سرزمینی که از برف و سرما خبری نیست! آسمان پر است از بادبادک های رنگی که در روشنایی آفتاب می درخشند.
زندگی قبلی تو و زندگی قبلی من! من هم توی همان حیاط بازی کردم سهراب. توی همان خانه زندگی کردم. ولی همه چمن ها از بین رفته و یک جیپ غریبه توی حیاط خانه مان پارک شده که روغنش همه جای آسفالت را کثیف کرده! زندگی قبلی ما رفت سهراب، و همه آدم هایی که در آن خانه بودند یا مرده اند و یا دارند می میرند. حالا فقط من مانده ام و تو. من و تو!
4.«سمفونی مردگان»
، یکی از شاهکارهای عباس معروفی، یک رمان بسیار تراژیک و زیباست که برای انسانهای متفاوتی نوشته شده است. این کتاب داستان خانوادهای را روایت میکند که در زمان جنگ جهانی دوم در اردبیل زندگی میکنند. این خانواده نمادی از یک جامعه است که خفقان در آن موج میزند و به ندرت روشنفکری در آن پیدا میشود.
یکی از دلایل شهرت سمفونی مردگان، نوع روایت منحصر به فرد آن است. راوی داستان چندین بار عوض میشود و هر بار داستان از دید یک شخص متفاوت بیان میشود. این نوع روایت به خواننده امکان میدهد تا احساسات و افکار مختلف شخصیتها را درک کند. همچنین، در هنگام خواندن این کتاب، شاهد تغییرات زمانی و مکانی متعددی هستیم که بر جذابیت آن افزوده میشود.
علاوه بر این، سمفونی مردگان برنده جایزه سال ۲۰۰۱ از بنیاد انتشارات ادبی فلسفی سورکامپ شده و به زبانهای آلمانی، انگلیسی، ترکی استانبولی، ترکی آذری و کُردی ترجمه شده است.
همچنین، در ابتدای کتاب، عباس معروفی با تفسیری از آیه ۲۶ سوره مائده، تصویر داستان دو برادر را در ذهن خواننده تداعی میکند. اما داستان کتاب سمفونی مردگان، بسیار جذاب و شگفتآور است و شامل تغییرات و پیچیدگیهای زیادی است که برای همیشه در ذهن خواننده باقی خواهد ماند.
در قستی از این کتاب شاهکار میخوانیم :
نگذار کسی بداند ما چه جوری همدیگر را دوست داریم. نگذار کسی بفهمد عشق یعنی چی، خب ؟ گفتم خب. گفت این چیزها فقط مال من و توست، خب؟ گفتم خب. بندبند انگشتهام را میبوسید و میگفت خب؟ و من فقط نگاهش میکردم. اینهمه قشنگی کجای خلقت پنهان شده بود که حالا یکباره همهاش بریزد توی بغلم؟ صداش نور بود، نگاهش نور بود، حضورش نور بود. میترسیدم یکوقت پلک بزنم نباشد، میترسیدم تنهام بگذارد برود و من توی تاریکی گم شوم. میترسیدم. گفت به هیشکی نگو! خب؟ گفتم خب. از خواب که پریدم تمام صورتم خیس بود. دلم پنجره نمیخواست، سایههای درخت نمیخواست، گوشواره نمیخواست، صدای سورملینا میخواست که توی سینهام میسوخت، مثل آتش که حجم اتاق را پر کرده بود. تب داشتم. دلم آب یخ میخواست. گفتم یه قرص تببر داری؟ جوابم را نداد. توی بغلم خوابش برده بود. دست به موهاش کشیدم گفتم عزیزم، عزیزم.
5.«و کوهستان طنین انداز شد»
رمانی از خالد حسینی است که در سال 2013 منتشر شده است. داستان در افغانستان اتفاق می افتد و زندگی چندین شخصیت را در چندین دهه دنبال می کند و موضوعات خانواده، عشق، از دست دادن و عواقب اعمال ما را بررسی می کند.
رمان در دهه 1950 با پدری شروع می شود که داستانی را برای دو فرزند خردسالش عبدالله و پری تعریف می کند. این داستان زنجیره ای از وقایع را به حرکت در می آورد که زندگی افراد زیادی را در طول سال ها تحت تاثیر قرار می دهد. داستان سپس در زمان به جلو میرود تا زندگی شخصیتهای مختلفی را دنبال کند که با عبدالله و پری مرتبط هستند، از جمله نامادری، برادر ناتنیشان، پزشکی که پری را معالجه میکند و یک تاجر ثروتمند افغان-آمریکایی.
در طول رمان، حسینی دیدگاهها و خطوط زمانی متعددی را به هم میپیوندد و به بررسی روابط پیچیده بین شخصیتها و تأثیر انتخابهای آنها بر یکدیگر میپردازد. این داستان همچنین به تاریخ پر فراز و نشیب سیاسی و اجتماعی افغانستان از جمله حمله شوروی و ظهور طالبان می پردازد.
به طور کلی، «و کوهستان طنین انداز شد» رمانی قدرتمند و تکان دهنده است که مضامین جهانی عشق، از دست دادن، و پیوندهایی را که همه ما را به هم متصل می کند، بررسی می کند.
در قسمتی از این کتاب میخوانیم :
صندلی آن سوی اتاق را برمیدارم و کنار تخت ماما( دایی ) مینشینم. حالا که چشمم به تاریکی عادت کرده، به او که نگاه میکنم، احساس میکنم چیزی درونم فرو میریزد. از اینکه میبینم مادرم اینقدر شکسته و چروکیده شده جا میخورم. لباسخواب گلگلیاش برای شانههای نحیف و سینههای تختش گشاد است. طرز خوابیدنش برایم مهم نیست. با آن دهان باز و یکوری، انگار دارد رؤیایی ترش را مزمزه میکند…
برای خرید رمان های معرفی شده میتوانید از سایت هشتگ کتاب با ارسال رایگان سفارش دهید برای اطلاعات بیشتر در مورد کتاب ها و یا ثبت سفارش روی اسم کتاب کلیک کنید
2 نظر در “معرفی 5 رمان زیبا برای شروع کتابخوانی”