داستان رمان نگاهی به زندگی پایین ترین طبقات مردم ایران در شهر اهواز و از دیدگاه جوانی به نام خالد است. زمان داستان در دوره ملی شدن صنعت نفت ایران میباشد نظرات خوانندگان این رمان زیبا را در این مقاله بررسی میکنیم و در آخر جملات معروف و زیبای این کتاب را میخوانیم
نظرات خوانندگان رمان زیبای همسایه ها در سایت گود ریدز
1.بابا،چرا جعفر خودشو کشت؟-
سیبک گلوی پدرم بالا و پائین می شود
گشنگی پسرم…گشنگی… مگه آدم چقد می تونه طاقت بیاره؟-نویسنده این کتاب نه تولستوی است نه هوگو و نه نیکوس کازنتراکیس
او احمد محمود ما ایرانی هاست و یکی از شاهکار های بزرگ ادبیات ایران را خلق کرده
کدام نویسنده ایرانی در سبک رئالیسم توان مقایسه با احمد محمود را دارد؟
اگر روزی یک روسی یا فرانسوی یا یونانی و … ازم بپرسد کدام کتاب ایرانی را بخواند با افتخار سرم را بالا خواهم برد و خواهم گفت همسایه های احمد محمود راقلمش آنقدر واقعی است که از تعجب دهان آدم باز می ماند و میتوانی قسم بخوری که همه این چیزا را تا کسی با چشم خود ندیده و حتی انجام نداده باشد، امکان نداره این چنین واقعی تجسم کند و بنویسد
در زندگی نامه ایشان خواندم که بخاطر عقائد سیاسی اش در جوانی زندانی شده و حتی جزو تنها کسانی بوده که زیر پای توبه نامه را امضا نکرده
..هرچه بیشتر درباره زندگی احمد محمود میخوانم چهره خالد برایم آشناتر می آیداحمد محمود نه در زندان و نه در موقع نوشتن شجاعتش را از دست نداده و از هرچه هست می نویسد از شیخ حاج علی ها و دستان نرم و شکم گنده شان که مثه انگل به جان مردم خوش باور افتاده اند
و از زندانبان هایی که مثه سگ ، انسان ها را می درند و از جاسوسان و دولت و انگلیسی ها و همه همه شان می نویسد
و در کنارش از رنج مردم فقیر و گشنه می نویسد، کسانی که حتی سواد خواندن ندارند.این را از زبان خالد می خواهد به پدرش بگوید ولی خالد بیشتر از چند حرف اول را نمی تواند بر زبان بیاورد :من اگر زندانی شدم شاید به خاطر تو بود.به خاطر مادرم بود.بخاطر جمیله…بخاطر عمو بندر و به خاطر آدمهایی مثل مش رحیم و خواج توفیق
2.من این کتابو به همراه کتاب ” دایی جان ناپلون ” از یکی از بیربط ترین جاهای ممکن، یعنی ارتفاعات درکه از بساطی خریدم. خود اون درکه رفتنمون هم خیلی اتفاقی شد . اینجوری که برادرم امتحان داشت و میخواست از دوستش که خونهشون درکهس جزوه بگیره، بهمین خاطر دوتایی رفتیم جزوه بگیریم و دیدیم به به چه روز دلپذیری، بریم یه هوایی بخوریم و هی رفتیم جلوتر تا رسیدیدم به اون آقای بساطی که کتاب میفروخت اون بالا بالا . من کتابا رو که دیدم با وجود اینکه قبلا خونده بودمشون ولی چون توی کتابفروشی پیدا نمیکردم، فورا برداشتم؛ و خواستم با کارت هدیهای که همراهم بود حساب کنم، فروشنده گفت پول نقد بدید چون کارتخوان ندارم. منم پول نداشتم. اونم شماره کارت خودش رو داد و قرار شد من براش تا شب کارت به کارت کنم . اومدیم خونه و من اس ام اس بانکم رو چک کردم دیدم عه! توی کارتم اونقدر پول ندارم که بریزم به کارت آقاهه. آخه تازه هم برای شاگردم هدیه تولد خریده بودم، هم چنتا کتابم برای خودم گرفته بودم و مفلس مفلس شده بودم.
هی فکر کردم چکار کنم پول اون بنده خدا رو که اعتماد کرده بهم زودتر بریزم؛بالاخره از یک دوستم خواهش کردم اینکارو بکنه. اونم پول کتابها رو داد و بعدش هم گفت این کتابها رو چون اینقدر دوست داری، بعنوان هدیه از من قبول کن.
و اینجوری شد که من بخاطر این مهربونی دوستم تبدیل شدم به یکی از خوشحالترین آدمهای دنیا
3.كتاب: همسایه ها📚
نويسنده: احمد محمود✍🏼
نشر امیرکبیر📖
💠 وختی یه حکومت، استثمار فرد از فرد رو تو مملکت خودش حل کرده باشه، یقین داشته باش که مسالهی استعمار رو هم حل کرده. چون پایهی استعمار، استثمار فرد از فرده.💠
سلام به همگی
“همسایه ها” حسی دلنشین و شیرین، حقیقتا اگر ازم بپرسن بین نویسنده های ایرانی کی قصه گو هستش؟ جواب من حتما احمد محموده.
میشینی پای کتابش و حس میکنی بابا بزرگت داره از قدیما برات قصه میگه، اون خونه های قدیمی که دور تا دورش پر از دره، تو هر اتاقی یه خانواده زندگی می کنه، وسط حیاط حوض داره، روی پشت بوم خونه کبوتراس، هر اتاق یه قصه ای داره و……
هیچوقت تصویرسازی این کتاب رو فراموش نمی کنم، شخصیتای داستان طوری توصیف شدن که کامل بشناسیشون، نه بخاطر توصیفای احمد محمود، بخاطر رفتارایی که ازشون تو قصه سر می زنه می شناسیشون.
📍خالد، شخصیت اصلی کتاب، بچه ای که ذره ذره رشد و بلوغ فکریشو تا انتهای کتاب حس می کنین، پسری که از همون سن کمش آدم فروشی و بلد نیست و پای همه چی وای میسته، مهربونه، بامعرفته،سادگی داره و…..
📍کتاب به قدری شیرینه و در کنار شیرینیش غم داره، تلخی داره و طبق معمول رمان های ایرانی تلخیش قابل لمسه، ولی خب واقعا زیباست، آدمای ساکن اون خونه هرکدوم یه داستانی دارن، یکی از یکی جذاب تر
📍در نهایت داستان خالده، اما پایان کتاب سرنوشت خالد تا مقطعی از زندگیش تموم میشه و ادامه داستان خالد توی کتاب داستان یک شهر و در ادامه کتاب دیدار تموم میشه که انتشارات معین چاپشون کرده.
📍حتما می دونین که کتاب همسایه ها قبل از انقلاب بخاطر رفتارهای اعتراضی شخصیت هاش در زمان شاه و بعد از انقلاب بخاطر الفاظ رکیک و توصیفات جنسیش ممنوع الچاپ بوده و فقط یک بار در سال ۵۷ چاپ شده اما هنوز که هنوزه جزو کتابای برتر ایرانی هستش که میشه پیداش کرد.☺️
📍امیدوارم بخونید و لذت ببرید ، من که خیلی دوستش داشتم❤️
4.درمورد اینکه از بهترین رمانهای ادبیات کشورمون هستش هیچ شکی نیست 🧡
خود جناب احمد محمود یکجا گفتند: زمان شاه گفتند کتاب ضدحکومت هستش و جلوش رو گرفتند الانم جمهوری اسلامی میگه مبتذل هستش و جلوی چاپش رو بازم میگیرن.) جالبه که هر دو حکومت مخالفش بودن ولی هنوزم چاپ میشه و طرفدار داره .
داستان خیلی گیرا بود و نمیشد دنبال نکرد. نویسنده خیلی حرفهای تاریخ اون زمان رو بازگو میکنه، منتهی بدون هیچ اشارهی مستقیمی. ما فقط شاهد بازتاب اتفاقات دوران نهضت ملی شدن نفت روی زندگی مردم پایینترین قشر جامعه در جنوب هستیم.
در صحبتهای شخصیت ها میتونی امید به زندگی و آیندهای بهتر رو ببینی. داستان پره از تلاشهای بینتیجه. ناعدالتی های آشنا . امید برای فردایی بهتر. حرفها و موقعیتهای تکراری. همچنان شکایت از اینکه شهر روی نفت خوابیده اما فقیره. افسوس …. وضع بهتر که نشد هیچ، بدترم شد… حداقل اون موقع آب و هوا بود!
پیشنهاد میکنم نسخه صوتی کتاب رو در رادیو لقانطه گوش کنید. بدون سانسور هستش .دقت کنین که ادبیات کتاب مناسب هر سنی نیست
🔸️صدای خود احمد محمود هم در انتهای کتاب قرار داره🤗
5.همسایه ها روایت مرد شدن یک نوجوان ایرانی است. هم از مرد شدن جنسی او می گوید و هم از مرد شدن اجتماعی او می گوید. رمان درباره ی نوجوانی است به نام خالد که با پدر و مادرش در خانه ای فقیرانه زندگی می کند، پدر و مادر اعتقادات مذهبی دارند اما از ملاها خوشش نمی آید. و یک بار بی گناه به زندان می افتد که همین اتفاق مسیر زندگی اش را عوض می کند.
به نظرم رمان همسایه ها از کم نظیرترین نثر های موجود در ادبیات معاصر است. جملات اش زیبا هستند و به دل می نشینند و روایت اش آن چنان خواندنی است که در چشم بر هم زدنی به انتهای داستان خواهی رسید.
این کتاب هم قبل از انقلاب و هم بعد از انقلاب چاپممنوع بوده است. فکر می کنم بهانه های مختلفی هم برای ممنوع کردن اش آورده اند اما آنچه که من از مطالعه ی این کتاب برداشت کردم این بود که رمان همسایه ها می تواند یک نسل مبارز بار بیاورد. نسلی که در هر اجتماعی باشند نتواند در برابر ظلم سکوت کند و در برابر ظلم به پا خیزند.
جامعه ی کوچکی که خالد در آن زندگی می کند (در ابتدای داستان خانه ی آنها و در انتهای داستان، زندان) نمونه ای است از اوضاع و احوال جامعه ی فرهنگی و جامعه ی سیاسی ایران. ایرانیانی که همواره به دلیل ناآگاهی یا کم آگاهی شان از آنها سو استفاده شده است و حقوق شان پایمال گردیده است. این نوع تمثیل، به خصوص در قسمت دوم رمان نمود پیدا می کند که زندانیان در اعتراض به آب و خوراک بی کیفیت زندان معترض می شوند و به رهبری خالد و یک زندانی سیاسی دیگر(که به قبول رییس زندان آدم های با سوادی هستند و با دزدها و قاتل ها فرق دارند) اعتصاب را شروع می کنند و آن را رهبری می کنند و در نهایت سرکرده ی آنها(پندار) توسط رییس زندان به جزیره ی خارک تبعید می شود و جانشین اش(خالد) صد و دو روز در انفرادی محبوس می شود و پشتیبان آنها(ناصر ابدی) به وسیله ی زندانبان تیر می خورد. این نوع رفتار را می توانیم در جوامعی که زیر حکومت حاکمی مستبد هستند مشاهده کنیم. در این جوامع کسانی که قصد بیدار کردن دیگران را دارند(هنرمند، روشنفکر، فعال مدنی و اجتماعی) توسط حاکمیت از دایره ی جامعه به هر نوعی بیرون رانده می شوند. جامعه ای که در آن همه به کم قانع اند و معتقدند آنهایی که مسئول زندان هستند، دلشان به حال زندانیان نمی سوزد. با قانون و با حقوق قانونی شان آشنا نیستند و به همین دلیل زندانبانان هر روز فربه تر و زندانیان هر روز لاغر تر می شوند.
احمد محمود از معدود نویسنده های ایرانی بود که می دانست برای چه می نویسد.
6.عجب قلمی! عجب توصیفاتی! ازین لحاظ فوق العاده بود کتاب واقعا. شخصیت خالد رو باتوجه سنش اگر بخوایم بسنجیم فوق العاده گستاخ و در عین حال مهربون بود. با توجه به سبک زندگی های قدیم و عامی بودن مردم، مادر خالد فکر بازی داشت و اجازه ی هرکاری رو بهش میداد. به نظر من احمد محمود با یه تیر دو نشون زد میدونی چَرا؟! :))))
چون کتاب رو با دو خط فکری نوشت تا مخاطب بیشتری جذب بکنه قسمتای اول کتاب برای مردم سطحی و عامی که رابطه ی بلور خانم و خالد که به صورت باز روایت شده براشون جذاب باشه و ترغیب بشن برای خوندن و فاز دوم داستان هم مبارزه و مطالبه از دولت و حکومت که خط فکری مورد پسند روشنفکرا و تحصیلکرده هاست. در کل واااقعا لذت بردم ازین کتاب و یک لحظه هم نتوستم زمین بگذارمش. دم شما گرم جناب احمد محمود باهوش 😉
7.دیدی تعریفای زیاد درباره یک کتاب اینقدر انتظارت و ازش بالا میبره که میخونیش و میبینی دیگه کتاب انتظارهات و برآورده نمیکنه ؟ جالبی این کتاب برای من این بود که با وجود انتظارات زیادم ازش باز هم کتاب برام جالب بود
حقیقتش قبل خوندن کتاب گاهی فک میکردم شاید تعریف تمجیدها درباره این کتاب بخاطر ممنوع بودنش و یا صحنه هایی که داره باشه
اما واقعا بنظرم روایتی که احمد محمود توی این کتاب داشت ، پرداختی که روی شخصیت ها داشت و… لایق همه این تعریف ها هست
این کتاب یکی از بهترین داستان های فارسی بود که خوندممیدونین واقعگرایی احمد محمود رو توی این دو کتابی که ازش خوندم رو خیلی دوست داشتم
اینکه شعار نمیده تو کتابهاشتوی یکی از ریویوها خوندم که گیج بودن خالد ازینکه نمیدونست برای چی مبارزه میکنه ی نکته منفیه ، اما من با نظر یکی از بچه های همخوانی این کتاب خیلی موافقم ،اینکه چقد جالبه پشت مبارزه ی خالد ، یک پسر ۱۶ ساله ، یه ایدئولوژی بزرگ نیست (مثل خیلی کتابای شعارزده ای که میشناسیم) بلکه توی داستان مشاهده گر سیر پخته شدن خالدیم.
توصیف های کتاب خیلی کامل و به جا و دلنشینند (این رو از منی میشنوید که از توصیفات زیاد بعضی کتابای کلاسیک فراری ام )
برگشت به گذشته هایی که بین متن داشت جالب بودند
حجم ۵۰۰ صفحه ای کتاب اصلا نترسوندتون چون خیلی روان نوشته شده شاید ده ها صفحه بخونین بدون اینکه خسته بشید
توی ریویو ها خوندم که احمد محمود سبکش رئالیست اجتماعیه ، خوندن «زمین سوخته» و الان هم «همسایه ها» از احمد محمود ، من و مشتاق به بیشتر خوندن در این سبک کرد
اگر کتابی توی این سبک میشناسید ممنون میشم معرفی کنید بهمبین خوندن داستان مشتاق شدم بیشتر درباره این دوران تو گذشته بخونم (زمان ملی شدن نفت) اگر کتابی تو این موضوع هم خوندین ممنون میشم معرفی کنید
میدونستین اسم اصلی احمد محمود «احمد اعطا»ست ؟ ویکی پدیا میگه
8.همسایهها بهترین رمان فارسی است.
در بین تمام رمانهای فارسی که از نویسندگان مختلف خواندم هیجکدام از آنها به اندازه شاهکار احمد محمود قواعد رمان و داستاننویسی را رعایت نکرده بود. داستانهای فارسی معمولا کم حجم هستند و بیشتر به دنبال این هستند که حرف مهمی را بزنند و نویسندگان بسیار کمی هستند که به خود افرینش و زیبایی ادبی توجه کنند. احمد محمود هم رمان کاملا سیاسی نوشته و زندگی یک جوان که رفته رفته به یک فعال سیاسی چپ تبدیل میشود را توصیف کرده اما به هیچ وجه از زیبایی و تصویرسازی ادبی غافل نشده است. «بوف کور» و «شازده احتجاب»و یک فصل از کتاب «سمفونی مردگان» تنها داستانهای دیگر ایرانی هستند که از این حیث با همسایهها قابل مقایسه هستند. برای توضیح بیشتر به تصویر سازی و جملات کوتاه و تو در تو در قسمتی از داستان که یکی از شخصیتهای داستان زن خود را به قتل میرساند ارجاع میدهم.
این امر در سراسر داستان کتاب حفظ شده است و به همین دلیل کتاب خواندنیتر از هر رمان فارسی است. نکته دیگر که همیشه نقص آن را من در ادبیات و به ویژه در سینمای ایران (در حد فاجعه) میبینم شخصیتپردازی در داستان است. در بیشتر داستانهای فارسی با شخصیتهایی چند وجهی روبرو هستیم که هیچ تلاشی برای شناساندن آنها به مخاطب نشده است و هر تصمیمی که این شخصیتها میگیرند برای مخاطب جای سوال دارد و موجب شگفتی میشود. اما این موضوع در همسایهها به خوبی رعایت شده و نویسنده با دقت تمام و در غالب خرده داستانها زوایای مختلف هر شخصیت را به مخاطب نشان میدهد تا پس از ان هر رفتار شخصیتها برای مخاطب حس آشنایی بدهد و قابل باور باشد.
خلاصه که از خواندن این داستان بسی لذت بردم و به عنوان یک شاهکار ادبیات فارسی همیشه در ذهن من باقی خواهد ماند.
9.وقتی کاشان بودم بچههای دیسکورد جایی که درس میخوانم تصمیم گرفته بودند همسایهها را بخوانند. راستش برایم مهم نبود و حالا که کنکور ارشدم را داده بودم تصمیم داشتم به مسیر مطالعاتی شخصی خودم اندک اندک مثل سابق بازگردم. آن روز هم که هنوز کاشان بودم و به خانه بازنگشته بودم به دنبال جلد دوم و سوم مجموعهی چهار جلدی ناپلی النا فرانته به ساربوک رفته بودم. نداشتند و من جلوی مرد قد بلند با کمی مکث و گیجی از دهانم درآمد که همسایهها چه؟
مرد سریع از کتابخانهی کوتاه قرمزی همسایهها را بیرون کشید و به گوشههای کتاب با خنده اشاره کرد و گفت خودم چسبش زدم. خندهام گرفت و همسایهها با من پس از گذشت مسیر بسیار طولانی به خانه آمد.
نوجوانی خالد، آن پیرامون تباه و فاسد و خرافی، آن شخصیتهایی که هرکدام به نوعی دچار حرمان، بیماری و فقر بودند اوایل کتاب از خواندن دلزدهام کرد. اما به اعتبار درخت انجیر معابد که چند سال پیش خواندم و بسیار دوستش داشتم برای فهمیدن و آمیختگی به روایت احمد محمود این وامدار تاریخ، این روایتگر قهار سرگذشت واقعی انسان آنگونه که زیسته است صبر کردم و جوابش را هم گرفتم. همسایهها داستانی است از دلشورههای فردی و افکار شبه ناتورالیستی. روایتی از ملال زیست که خالد به وسیلهی آن روز زندان در نوجوانی و دیدن چشمهای پندار، کتابفروشی شفق و کتابهایی که خواند، آدمهایی که با آنها آشنا شد و تماشاگر صبور زندگی شدن مسیر داستان را دگرگون کرد.
احمد محمود شناختی تجربی و ذهنی از تاریخ معاصرش دارد و این شناخت را به صورتی خاص در بطن داستانهایش میکارد. خود میگوید همسایهها آفریدهی دو عنصر غریزه و تفکر است و بیشتر از آنکه محصول تفکر بوده باشد محصول غریزه است.
غریزهای برای جستوجوی ارزشهای راستین که خالد یک تنه و تنها از پس آن برمیآید و در انتها در آن اعتصاب، در آن انفرادیها، در خوابها و کابوسهایی که همراه او میبینیم، در تب و سوز شلاقهایی که با او احساس میکنیم، در لبهای دوخته و حرفزدنشهایش شاهد بلوغ روانی او هستیم.بخش دوم ریویو:
دلم خیلی تنگ شده بود ریویو بنویسم و باید بگم فکر نکنم همسایهها هیچ وقت یادم بره. همهی شخصیتها بهجا و عالی بودن. بلور خانم و شکم سفتش و پاکتهای تخمه که برای خالد میآورد، قهوهخونه امان آقا و دوچرخهاش، ابرام و جیببریهایش، حسنی و آمپولهایی که پولش از فروش کفترا براش جور شد، عروسی پسر صنم و دختر آفاق، صورت خواج توفیق موقع کشیدن تریاک، پارچه قاچاق آوردن آفاق، مرگ رضوان و حرفهای رحیم، پدر خالد و آهنگریش و کویت رفتنش، ناصر ابدی و اون توی خون غلتیدنش، خود خالد وقتی به همبندیهاش سیگار میداد، وقتی به سیه چشم فکر میکرد و بهانه جور میکرد تا دختره رو ببینه، تنهاییهاش توی انفرادی، حیرونیش وقتی با بیدار و شفق حرف میزد و هزارتا صحنهی دیگه. خوشحالم از خوندنش.۲۳ فروردین.
10.حس میکنم احمد محمود در همسایهها بهدنبال ساختن یک تیپ است. تیپ انسانی که از لابلای تقدیر زندگی میگریزد و وارد دنیای تازهای میشود. دنیای مبارزهای که از سال ۱۳۲۹ و جریانهای مرتبط با ملیشدن نفت آغاز میشود و تا اوایل ۱۳۳۲ ادامه مییابد. اینها سالهایی هستند که اولین جرقههای مبارزات سیاسی چپگراها پررنگ میشوند و بر این اساس فکر میکنم انتخاب احمد محمود از سالهای داستان انتخاب هوشمندانهای بوده است
جملات معروف و زیبای کتاب همسایه ها
آسمان می ترکد. از غروب موج ابر تیره رنگی آمده است و بالای شهر لنگر انداخته است.
-تف به این روزگار. زمستون سر رسیده و اوسا حداد تو ولایت غربت. تف.
دلم می گیرد. دست عمو بندر سر می خورد، پول را از رو متکا بر میدارد و می گذارد تو آستر کلاه. باز به چپق پک می زند. باز نگاهم می کند و حرف می زند.
-ولی پسرم، یادتون باشه که هر وخ احتیاج داشتین بگین. اصلا از عمو بندر رودرواسی نکنین. میدونی خالد. از آدم تو این دنیا فقط یه بدی می مونه و یه خوبی… همه باید سرشونو بذارن رو سنگ لحد. هیچ کسم از یه کفن بیشتر نمی بره.
-عمو بندر هیچوخ محبت شما رو…
حرفم را می برد
-آخه پسرم اگه ما آدمای یه لاقبا به همدیگه کمک نکنیم، کی به دادمون میرسه؟
از حرف عمو بندر دلم می لرزد. انگار بیدار است که رفته است تو جسم عمو بندر و انگار بیدار است که با حرفها و اصطلاحات عمو بندر حرف می زند.
-میدونی خالد؟… ماها خودمون باید به فکر خودمون باشیم.
گونه های بی خون بیدار رنگ می گیرد.
-…باید متحد بشیم. جدا جدا هیچکاری از دستمون بر نمیاد. خرد می شیم. نابود می شیم. باید به همدیگه جوش بخوریم. مثه آهن. مثه فولاد…
عمو بندر حرف می زند
-باید پشت همدیگرو داشته باشیم. باید زیر بال همدیگرو بگیریم که از پا نیفتیم.
دلم می لرزد.
” قالیچه را پتو را و متکا را می زنم زیر بغل و می روم تو انفرادی. تو هر گره قالیچه نخ نما شده، بوی پدرم و بوی توتون پدرم خانه کرده است. پهنش میکنم. متکا را می گذارم و دراز می کشم. صورتم را به قالیچه می مالم. دلم می خواهد گریه کنم. متكاي مادرم است.گونه هام را تو متكا فرو مي كنم وبو مي كشم .بغض دارد خفه ام مي كند .كافي است كسي صدام كند وبام حرف بزند كه گريه را سر بدهم .هيچوقت انقدر دلم نازك نبوده است .انگار گيس مادرم پخش شده است روي متكا. ”
-غصه نخور پسرم
-نه پدر غصه نمی خورم، اصلا
سرم را بالا می گیرم و به چشمان پر غرور پدرم نگاه می کنم که برق می زند. نگاه کردنش بهم قوت قلب می دهد.از محبت جوشانش سرشار شده ام. ناگهان در یک لحظه از همه رنجهایی که بهش داده ام شرم می کنم:
-من اگه زندونی شدم شاید…
حرفم را می خورم. می خواهم بگویم که شاید به خاطر تو بود. به خاطر مادرم بود. به خاطر جمیله… به خاطر آدم هایی مثل مش رحیم و خواج توفیق
“بسکه وعده شنیدیم، وعدهدونمون دراومد.
هرچه بیشتر فلاکت میکشیم، بیشتر به اون دنیا حوالهمون میدن.”“اگه ما آدمای یهلاقبا به همدیگه کمک نکنیم، کی به دادمون میرسه؟’
“آدم ترسو نمیتونه زندگی کنه”
“به گونهها و گردنم دست میکشم. جای شلاق ورم کرده است. سوز میزند. ولی هرچه هست، دردش از حرفهایی که گفت بیشتر نیست.”
“ای زندانیان خوشبخت، خدا را به راه راست هدایت فرمایید.”
“گاهی آدم به این نتیجه میرسه که نجابت، نجاسته! گاهی آدم به این نتیجه میرسه که باید نانجیب بود.”
“لحظههایی پیش میآید که در شرایط خاص، حتی باید تصمیم اشتباه جمع را پذیرفت و باید پابهپایشان رفت و در عمل نشانشان داد که اشتباه کردهاند.”
برای خرید کتاب های بدون سانسور ایرانی از هشتگ کتاب روی همین متن کلیک نمایید.