کتاب فریدون سه پسر داشت بدون سانسور
180,000 تومان
داستان کتاب فریدون سه پسر داشت یک داستان واقعی درباره یک نسل مهم یعنی نسل انقلاب است. این رمان برگرفته از سرگذشت واقعی مجید امانی، یک مبارز و پناهنده سیاسی در زمان انقلاب است و بنابر گفتهی عباس معروفی کلیهی حوادث و شخصیتهای کتاب واقعی هستند.
توصیه ی فریدون پدر خانواده به این چهار پسر این بود که از فعالیت های سیاسی به دور باشند. این چهار پسر هر کدام عقایدشان با هم متفاوت بود.
بیشتر داستان کتاب با خیال و واقعیت همراه است. مجید امانی به علت مشکلات روانی در تیمارستانی در آلمان بستری است. مجید امانی همراه برادرهایش شروع به چاپ اعلامیه و توزیعش و مبارزه علیه نظام شاهنشاهی می کند.
برادرش ایرج به خاطر همین مبارزات، اعدام می شود. پدر خانواده فریدون امانی، می توانست با نفوذی که داشت پسرش را از حکم اعدام نجات دهد اما چون اتمام حجت هایش را با پسرانش کرده بود این کار را انجام نداد.
برای توضیحات بیشتر در مورد این رمان به پایین صفحه بروید و برای خرید این کتاب از هشتگ کتاب روی دکمه افزودن به سبد خرید کلیک نمایید
ارسال رایگان برای خرید اول شما
با افتخار هزینه ارسال اولین سفارش کتاب تان را مهمان ما هستید !
خرید کتاب با ترجمه روان از بهترین ناشران
لذت خرید کتاب با ترجمه ای روان از بهترین ناشران را با ما تجربه کنید
معرفی کتاب فریدون سه پسر داشت
ماجرای این رمان به حوادث سیاسی دههی ۵۰ و ۶۰ برمیگردد و داستان خانواده امانی است. فریدون پدر خانواده است که چهار پسر دارد و هرکدام به نحوی با انقلاب در ارتباط هستند. در میان این چهار برادر، سرنوشت سه نفر از آنها غمانگیز است. اسامی این چهار پسر:
- ایرج
- سعید
- اسد
- مجید
فروپاشی این خانواده در زمان اقلاب و برباد رفتن آرمانها و آرزوهای یک نسل در قالب یک رمان خوب و خواندنی، کاری است که فقط از عهدهی عباس معروفی برمیآید. پیشنهاد میکنم اگر به آثار عباس معروفی علاقه دارید، کتاب فریدون سه پسر داشت را نیز حتما بخوانید.
جملاتی از کتاب فریدون سه پسر داشت
بر پدرش لعنت. این همه سال کار سیاسی بکنی و آخرش هیچ؟ در همهی دنیا زندان و تبعید و تجربهی سیاسی امتیازی است برای آدمها، اما در مملکت ما، وقتی یک زندانی سیاسی آزاد میشود، تازه اول بدبختیاش است.
چرا همیشه یک جای زندگی گندیده است، و کاری هم نمیشود کرد؟
روزهای جنگ بود و بگیر بگیر، ازش پرسیدم: “پدربزرگ، چه خبر؟”
گفت: “هرکی هرچی دارد بخورد.”
جملهی دهقانیاش هزار معنا داشت. بوی ناامنی روزگار را زودتر از همهی ما احساس کرده بود.
شاید از همان روزها بود که تکهای نان در جیبم میگذاشتم تا وقت و بیوقت در دهنم بگذارم. کمی به خاطر زخم معده، کمی هم به این خاطر که من عاشق نانم. نان را خیلی دوست دارم. مرا یاد بچگیهام میاندازد، یاد دشت گندم پدربزرگ که هیچوقت آنجا احساس تنهایی نمیکردم. هروقت گم میشدم، سروکلهاش از یک جایی پیدا میشد و با جلیقهای سیاه در زمینهی طلایی گندم به طرفم میآمد: “آهای مجید، کجایی؟ دنبال چی میگردی؟ میخواهی برات بلدرچین بگیرم؟ یک خرگوش سفید؟ “
دستم را میگذاشتم توی دست زمختش، و همهی روستا را باهاش دور میزدم. دم رودخانه پاچهی شلوارمان را بالا میزدیم و میگذشتیم، کنار چشمه مشتی آب میخوردیم، چند گلابی از باغ میچیدیم و نیمچردمان را پرت میکردیم جلو گاوها.
هروقت میآیم لقمهای نان در دهنم بگذارم و آن را فرو دهم بغض میکنم، گریه راه نفسم را میبندد و دلم میخواهد با همان لقمه که فرو میدهم در هقهقم خفه شوم.
نمیدانم چرا.
این موضوع را وقتی با مددکارم خانم هایکه در میان گذاشتم، از پنجره به بیرون خیره شد و بعد از سکوتی طولانی گفت: “برای اینکه بوی شرافت میدهد.”
یادم رفته بود که دربارهی چی صحبت میکردیم. گفتم: “چی؟”
گفت:”نان.”شاید همهچیز با نان آغاز شد.
ما فرزندان انقلاب نبودیم، ما نان بودیم. نان داغی که لقمهی چپ سران حکومت شدیم. تکهپارهمان کردند و خوردند و پاشیدند. نه، چه میگویم؟ انگار که در این خلقت اضافه بودیم. ما را مصرف جامعهمان نکردند، ما را اسراف کردند، پخشمان کردند که بر سفرهی خودمان ننشسته باشیم، که هیچکداممان در ساختن آن مملکت نقش نداشته باشیم. شخصیت و هویتمان را به لجن کشیدند که حتا در اروپای مترقی هم نتوانیم مثل بقیهی مردم زندگی کنیم.
دلم میخواست موهام سیاه نبود، سبیلم سیاه نبود، آروارههای بزرگ میداشتم، با موهای بور، از یک نژاد برتر که احساس غریبی نکنم، خارجی نباشم، و فکر کنم که اینجا هم سرزمین من است.ما هم اسیر این خاک شدیم، آویزان، مثل دندان عاریه که با عطسهی کوچکی از دهنشان پرتاب شویم. پرتاب هم نشویم فقط زندهایم، زندگی که نمیکنیم. آلمانیها یک اخلاقی دارند که اگر هزارتا گل براشان بکاری نمیگویند مرسی. ولی اگر پات را روی یکی از همان گلها بگذاری، میگویند ببینید این خارجیها با گلهای ما چکار میکنند!
طبق آخرین تعریفهای علم روانشناسی، بیمارهای اعصاب و روان سه دستهاند. دستهی اول کسانیاند که ادعا دارند. مثل ادعای خدایی، یا رهبری، یا چیزی شبیه به این. این نوع بیماران هیچکس را قبول ندارند و حرف، حرف خودشان است. هیچوقت به حرفت گوش نمیدهند، فقط یک جواب آماده در چنته دارند که هرچه بگویی، آن را مصرف میکنند. اگر سر بچرخانی، دوروبرت از اینجور آدمها زیاد میبینی.
دستهی دوم افرادی هستند که پدیدهها را از عینک خودشان بررسی میکنند، پشت هر چیز یک توطئه میبینند. به افراد جامعه ظنیناند، برای هر اقدامی دچار تردید و تزلزل میشوند، به همین خاطر بیکاری را بر هر کاری ترجیح میدهند. منزهطلب هستند و همین منزهطلبی دلیل اصلی بیکاریشان است. از دید آنها هرکس کار بکند به جایی وابسته است. مثلا من که از قبرس آمدهام اینجا و دارم کار میکنم، با کمک سازمان سیا آمدهام که ببینم آنها چهکار میکنند تا بروم گزارش کنم. بنابراین، اقدامات و حرکات دیگران را پیچیده در طرح و توطئهای از پیش آماده میدانند و با آن برخوردهای خشن و بیرحمانه میکنند.
اما دستهی سوم که من به آنها بیمار روان و اعصاب اطلاق نمیکنم، به نظر من دیوانهاند. دیوانهها مشکلشان این است که به یک نقطه از بدنشان متمرکز میشوند، و مغزشان تحت سلطهی آن نقطه از بدنشان در میآید. تو فکر کن وقتی آلت تناسلی آدم جای مغزش بخواهد فرمان بدهد، چه اتفاقی میافتد. مذکرش میخواهد دنیا را پاره کند و مونثش میخواهد همهی دنیا را بکشد وسط لنگش. یا مثلا مشت آدم، مغز آدم باشد خوب، معلوم است، میخواهد به هرجا یا هرچیزی که فرود میآید، فرو بریزد و خودش را اثبات کند.
نظرات خوانندگان کتاب فریدون سه پسر داشت
- داستان راجع به فردي به نام مجيد اماني ست كه در زمان حكومت پهلوي و انقلاب اسلامي فعاليت سياسي داشته و بعد از سال ها مبارزه، مجبور به پناهندگي شده و ٤سال است كه در آسايشگاهي در آلمان بستري مي باشد.
در طول داستان هم زمان به اتفاقات اكنون زندگي اماني و گذشته ها و خاطرات و مبارزات او اشاره ميشود.
(اين كتاب شبيه رمان تماماً مخصوص از همين نويسنده است.)
____________
اسم كتاب از يكي از داستانهاي شاهنامه گرفته شده(فريدون سه پسر داشت)
اما فريدون داستان ما چهار پسر داره كه يكي از اونا بيشتر اوقات نيست اما حضورش تو جاي جاي كتاب حس ميشه.(ايرج)
پسراي فريدون به خوبي نشون دهنده ي اون چند دستگي ها و گروه هاي مختلف سياسي در زمان انقلاب هستن.
ايرج چپ گراست، سعيد تركيبي از چپ گرايي و اسلام گراييست كه به همين دليل به سازمان مجاهدين خلق ميپيوندد، اسد اسلام گرايي متعصب است كه به خاطر رهبرش به روي پدرش اسلحه ميكشد، و در آخر مجيد كه چپ گرا و كمونيست است و بيشترين شباهت را به ايرج دارد.
____________
من منم، مجيد اماني، چهره ي سياسي مهمي كه انزوايش يك سازمان را به انحلال كشاند، آدمي كه اسمش در ليست ترور هميشه هست، يك برادرش از سران مجاهدين بود كه كشته شد، يكي ديگر از برادرهاش مقام مهم امنيتي است. و ايرج، الگوي محبوب همه ي چپ هاي جهان.
_____________
رمانو دوست داشتم
هر مبارز سياسي مسلماً فكر ميكنه اون مكتب و سازماني كه انتخاب كرده بهترينه
و اين رمان نشون ميده كسي كه روزي توي اوج مبارزات سياسي بوده چطور به فلاكت رسيده و تمام زحمتاشو هدر رفته ميدونه!
كسي كه خانواده و عشق و برادرها و دوست ها و وطنشو پاي مبارزَش داده و هنوز هم فكر ميكنه بهترين كارو كرده اما خسته از غربت و نگاه آلماني ها كه اونو خارجي ميدونن و تحقيرش ميكنن دوست داره برگرده به ايران.
اول رمان اشاره شده كه شخصيتهاي اين رمان و كلاً حوادث اين رمان واقعيه و شباهت هر فردي به اين شخصيت ها اتفاقي نيست!- ایدۀ مرکزی کتاب انقلاب است، و مشخصاً انقلاب 1357. بنابراین میتواند برای امروز انقلابی ایران بسیار رمان مناسب و خواندنی ای باشد؛ از این جهت که از تمام طرفین انقلاب به خواننده درک انسانی میدهد. یعنی هم شکنجه کننده و هم شکنجه شونده را، هم پیروز انقلاب و هم بازندۀ آن را، در قالب افراد انسانی با احساسها و نیازها و وابستگی های انسانی، به روایت میکشد و خواننده وادار میشود پیش از آنکه به قضاوت بنشیند، با این اشخاص زندگی کند و از نزدیک درکشان کند. این پرسش که «چطور میشود حریف اینقدر بی رحم و سرشار از نفرت باشد» را این رمان به دقت و حیرت هرچه تمامتر نشان میدهد. چطور میشود که کسی فرزند یا خانوادۀ خودش را بکشد؟ یا چشم بر کشته شدنشان ببندد؟ به راحتی. چون ما انسان هستیم، و انسان میتواند هر فاجعه یا حادثۀ هولناکی را عقلانی سازی کند و به آن عادت کند.
نقطۀ قوت دیگر این رمان این است که از زندگی هایی به ما خبر میدهد که ممکن است تجربه شان نکرده باشیم، یا در بی خبری های ناشی از روزمرگی از قلمشان انداخته باشیم. پس میتواند وسعت اخلاقی به خواننده بدهد و او را با ناشناخته های اخلاقی و ذهنی اش آشنا کند.
درکنار این موارد، عباس معروفی قلمی ادبی و حرمان زده و نوستالژیک دارد؛ قصه را خوب میچیند و پس و پیش میکند. خواننده را خوب مشتاق نتیجه نگه میدارد. چیزی را تعریف میکند و آن چیز را جوری تعریف میکند که برای خواننده مهم میشود.
این فکر میکنم ششمین رمانی است که از عباس معروفی خوانده ام، و شاید بشود گفت از نظر قوت و استحکام رمانی در حد بهترینهای عباس معروفی است و احتمالاً مزیتش نسبت به آنهای دیگر این است که اینجا بیشتر با صدا و رمان خود معروفی طرفیم و دیگر اینجا نمیشود اَنگ تأثیرپذیری از فاکنر را به نویسنده زد. بازم قلم فوق العاده ی عباس معروفی و این بار موضوعی که جذاب تر از موضوعات بقیه کتاب هاشه.
داستان نسلی که هرکدوم با هدف و انگیزه ی متفاوتی انقلاب کردن و نتیجه با خواسته هاشون متفاوت بود.هرکدومشون به نوعی قربانی انقلابی شدن که خودشون شروع کنندش بودن.
خانواده ای با چهار پسر.یکی کمونیست،یکی چپ گرا،یکی عضو مجاهدین خلق و یکی پیرو امام خمینی. و البته پدری مخالف انقلاب. پدری که بعد انقلاب رنگ عوض میکنه و انقلابی سرسختی میشه و نماینده ی مجلس میشه. یکی از پسرا از بزرگان نظام میشه، دو تا پناهنده و فراری و یکی اعدامی! و چقدر نتیجه ی تلاش هاشون با تصورشون متفاوت بود.. پدر و فرزندی که با دستای خودشون سه فرزند دیگه ی خانواده رو قربانی آرمان ها و چه بسا تظاهرات شخصیشون میکنن.
این کتاب واقعا فوق العاده بود.عباس معروفی همیشه منو حیرت زده میکنه..- ما چه می دانستیم که بعدها همه به خون یکدیگر تشنه میشویم. حتی به این حرف پدر هم توجه نکردیم که گفت: «فریدون سه پسر داشت اما شماها شاهنامه را درست نخواندید تا بدانید برادرها چه بر سر همدیگر آوردند.» صفحه ۱۰۶در این کتاب اما فریدون نه سه پسر، بلکه چهار پسر دارد. هرکدام از پسرها نماندهی یکی از احزاب سیاسی دوران انقلاب هستند: یکی مجاهد، یکی کمونیست، یکی طرفدار اسلامگراها. اما برادر چهارم یک روشنفکر واقعیست که در هیاهوی احساسی آن دوران همیشه نادیده و ناشنیده گرفته میشود. ماجرای این خانواده همان است که ایران در دوران انقلاب با فرزندان خود کرد. عباس معروفی از ادبیات استفاده کرده و بسیار زیبا و داستانگونه انقلاب را تحلیل میکند و زشتیهای پیکرهی آن را به تصویر میکشد. زشتیهایی که فقط و فقط به فرهنگ ضعیف و ناپختگی سیاسی جامعهمان برمیگردد. ضعفی که هنوز هم نتوانستهایم بر آن غلبه کنیم.
گیج و گول بودیم، بیهدف بودیم، از شکستن و آتش زدن کیف میکردیم، و نمیدانستیم چه میخواهیم. دود چشم های ما را گرفته بود و هیچ وقت از خودمان نپرسیدیم چرا. صفحه 116
بخوان. بخوان و برو به عمق. سیاست موج سواری است،اما ادبیات یعنی غواصی. شاید همین بهتر که دارند ما را پس میزنند و انقلاب را چپو میکنند که یاد بگیریم خودمان را بسازیم، اعتراض کنیم، مبارزه کنیم تا به عدالت اجتماعی برسیم. صفحه 127
اما واقعا کی یاد میگیریم؟ اصلا امیدی هست یاد بگیریم؟ بخوانید. فریدون سه پسر داشت را بخوانید و بروید به عمق.
خلاصه اینکه این رمان جامعهشناسی انقلاب است، بیجانب داری و بدون پرده پوشی. و من آنقدر از خواندن کتاب لذت بردم که پنج ستاره را برایش کافی نمیبینم. دلم میخواهد برگردم و از همهی کتابهایی که پنج ستاره دادهام یک ستاره کم کنم تا آنوقت دلم آرام بگیرد که پنج ستاره برای این کتاب عادلانه است.- اشکمون رو که دوباره درآوردی آقای معروفی
معروفی به نظرم نویسنده ایه که خیلی به ظرایف زندگی اهمیت میده همین قضیه است که باعث میشه این غم عجیب تو کتاب هاشو با پوست و گوشتمون حس کنیم همون غم یخ زننده ای که مثل سرمای اردبیل تو سمفونی مردگان تا مغز استخونت نفوذ میکنه(هرکی اردبیل رو تو فصل سرما رفته باشه درک میکنه).
همین حساس بودن روحیات معروفیه که زیر بار غم غربت اینقدر خم میشه مگر نه اینکه اینهمه مهاجر داریم ولی انگار هیچکس به مظلومیت این بشر نیست.
خود کتاب اما به سبک و سیاق همیشگی معروفیه ولی تا حدودی از گنگی و شاعرانه بودنی که تو سمفونی مرگان و سال بلوا میبینیم کمتر کرده و سعی کرده داستان مستندتری رو روایت کنه .پرش های ناگهانی راوی داستان نهتنها اذیت کننده نیست بلکه عدم تعادل روحی قهرمان رو داستان منعکس میکنه .
موضوع کتاب درمورد مبارز سیاسیه که مجبور به فرار از وطن شده همون وطنی که سالیان سال برای رسوندش به این نقطه تلاش کرده ولی حالا نه تنها جایی برای اون نداره بلکه قصد جونش رو هم کرده.داستان خانوادهایی که هرکدوم از اعضای آن دنبالهرو مکتب های متفاوتاند وقتی در یک خانواده هیچکدام آبشون با هم تو یه جوب نمیره چه طوری انتظار داشته باشیم پایان این انقلاب چند حزبی خوش باشه .برادر بزرگتر خانواده و شخصیت محبوب ما به معنای واقعی کلمه یک روشنفکره ،کسی که در آرامش به مبارزش ادامه میده و دچار جو زدگی های آنی نمیشه.البته همین باعث میشه مثل خیلی از روشنفکرا و مبارزا اتفاقات بعد از انقلاب رو نپذیره و خیلی زودتر از بقیه مشکلات این رژیم و میبینه خیلی سریع حذف میشه .
دلم میخواد تا ابد در مورد این کتاب حرف بزنم اما تا همینجا دیگه کافیه ولی باید بگم که معروفی برای من با اختلاف زیاد نسبت به بقیه نویسندگان در قله ادبیات فارسی ایستاده.- میتونم تا مدتها برای فروپاشی این خانواده بغض کنم ، بسیار زیاد دردناک بود ، همینطور که سمفونی مردگان تا سالها تو ذهنم باقی موند ، فریدون سه پسر داشت هم همراه با من در خاطرم میمونه تا در هر موقعیت سرکوب گرانهی جامعه به یاد ایرجها و مجیدها اشک بریزم…”وقتی آدم غرق میشود خیلی چیزها را نمیبیند و یکباره میبیند که همهی آوارها بر سرش خراب شده است.”
- فقط يكى مثل عباس معروفى قابليت اين رو داره كه خواننده رو سر جاش ميخكوب كنه طورى كه كلا كتاب رو كنار نذاره. با فلش بك هاى گاه و بى گاهش به گذشته و آينده يه كارى بكنه كه كلا مات و مبهوت بمونى. با موضوعات درست و حسابى و قشنگ كه تقريبا تكرارى نيستند.
اين كتاب سياسي بود اما من واقعا دوسش داشتم. نحوه توصيف ها، بيان واقعيت ها، شكل مكالمات واقعى بود نه ايده آلى يا تقليدى. خيلى خوب بود. عالى.- «ما چه می دانستیم که بعدها همه به خون یکدیگر تشنه می شویم حتی به این حرف پدر هم توجه نکردیم که گفت: فریدون سه پسر داشت اما شماها شاهنامه را درست نخواندید تا بدانید برادرها چه بر سر همدیگر آوردند.»مادر گفت: فریدون شاهنامه چهار پسر داشت ولی همه می گویند سه تا. معلوم نشد چه بلایی سر آن یکی آمد. همه ی آدم ها یک چیز پنهانی دارند که حاشا می کنند و رازشان را با خود به گور می برند. مثل گربه ای که چهارتا می زاید یکی اش را می خورد و خودش هم باورش می شود که سه تا زاییده.
- مثل تمام کتابهایی که از عباس معروفی خوندم، عالی بود.
عباس معروفی تبحر خاصی در به تصویر کشیدن لحظه ی مرگ آدمها داره.
گذشته از اون، فضاسازی بی نظیر.. نوشته ای که خواننده به راحتی میتونه بین شخصیت های داستان زندگی کنه و حتی بشه یکی از اونا.- رمانی برای فضای لکنت: چرا اینطور شدیم؟
معرفی رمان فریدن سه پسر داشت- اثر عباس معروفی – نشر گردونمارگوت بیکل شاعر آلمانی شعری دارد که احمد شاملو در ترجمه آزادش از آنها، اسمش را “برای تو و خویش” گذاشته. شعر یکجور آرزوی خیر و خوبی کردن برای مخاطبی است. یکی از شعرهایی است که از بَرَم و گاهی با خودم زمزمه میکنم و گاهی برای تولد دوستان دیده و نادیده، برایشان فرستادهام:
برای تو و خویش
چشمانی آرزو میکنم
که چراغها و نشانهها را
در ظلماتمان
ببیند.گوشی
که صداها و شناسهها را
در بیهوشیمان
بشنود.برای تو و خویش، روحی
که این همه را
در خود گیرد و بپذیرد.و زبانی
که در صداقت خود
ما را از خاموشی خویش
بیرون کشدو بگذارد
ار آن چیزها که در بندمان کشیده است
سخن بگوییم.دو قطعه آخر شعر(یعنی از قسمت “و زبانی ” به بعد) یکی از کارکردهای اصیل هنر، ادبیات و به طور مشخصی رمان است. رمان محل گفتن حرفهایی است که ما هم دلمان میخواسته بزنیم، ولی نزدهایم. جای به هم رسیدن تصویرهایی است که توی ذهن خود ما یا اصلا توی زندگی همهمان هم بوده یا دلمان میخواسته باشد ولی نیست، یا دلمان نمیخواسته باشد ولی با لجاجت و کراهت هست که هست! رمان زبانی است برای بیرون آمدن از خاموشی و سخن گفتن از زنجیرهایی که در بندمان کشیده.
رمان مال فضای لکنتهاست. شعر هم همین کار را میکند. ادبیات و هنر اصلا در همین فضا زاده میشوند و همین فضای خاص است که که از یک اثر، یک شاهکار میسازد. اثری که بیشتر از همه به فضای لکنت و خاموشی نزدیک شود، ماندگارتر و شاهکارتر است. «فریدن سه پسر داشت» اثر عباس معروفی بیتردید رمانی با همین خاصیت و در همین فضاست. معروفی در این رمان، خواننده را وارد فضایی میکند که خیلی حرفها درباره آن زده شده است( و زده میشود) ولی پُر از لکنت است و لکههای سیاه. ادبیات توی همین فضا میتواند به مدد آدمی بنشیند که انگاری صدای سیلی محکمی وسط خواب سنگین دمصبح، توی گوشش منفجر شده باشد! بنشیند و بهت و حیرت آن خوابزده مفلوک را برایش تحلیل کند، دستی به شانهاش بزند و بگوید که حق دارد اینطور حیران و ویلان باشد. «فریدون سه پسر داشت» آدم را میبرد توی فضایی این شکلی. توی دنیای آدمهایی که هرچند ممکن است جزوشان نباشی، ولی عجیب برایت آشنا میزنند. انگار تمام مدت زندگیات جزو شخصیتهای اصلی روایت زندگی تو بودهاند. شخصیتهای محوری رمان، نمایندگان یک تاریخاند. نمایندگان دورهای از زندگی جمعیمان که به سختی به لکنت آغشته است. مجید مال دنیایی است دنیای او نیست. مال دنیای است که وقتی برمیگردد و همه چیزش را زیر و رو میکند، با یک مشت “هیچ چیز محض” تنها میماند. آدمیست که تیمارستانی شده و فرصت کافیای برای زیر و رو کردن واقعیتهای پشتسرش و پرسیدن “چرا اینطور شدیم؟” و هی تکرار کردنش دارد.
ولی در کنار محتوای این شکلی، فرم این اثر سخت به دلم نشست. رمان چند صدایی است. یعنی هم راوی اول شخص(صدای مجید امانی، شخصیت محوری روایت) را دارد و هم راوی دانای کل که گاهی وسط تداعی آزاد و جریان سیال ذهنی مجید میدود و چیزی به روایت اضافه میکند. گاهی این دو صدا با هم تنیده میشوند. وسط روایت مجید، راوی دانای کل میآید و اینها در عرض هم تکرار میشوند. از طرفی رمان در کنار چندصدایی بودن، چند زمانی است. زمانهای مختلفی توی رمان با هم مخلوط شدهاند. زمان در این اثر خطی و مستقیم نیست. پر از نوسان و به قول فرنگیهای فلشبک دارد. که همین تو در تویی و پیچیدگی زمانی و صداهای دوگانهی راوی، لذت وافری به رمان میبخشد. آدم خسته نمیشود. زبان عباس معروفی در این رمان، ساده ولی آراسته است. تشبیه و استعارههایش خودمانیاند و توی ذوق نمیزنند. متنی دشوار ولی فهمیدنیست. انگار کتاب را کسی نوشته که حدود درک و فهم تو را حالیاش بوده و میدانسته تا کجا پیش برود که نه حوصلهات سر برود و نه گیج بزنی!
رضا میرزایی –
اینی که من خواندم کتاب بود یا یک دردنامه؟ تمام ذهنم چندروز توی کتاب بود و همپا با «کجایی»های مجید امانی در سوگ برادرش، سوگواری میکردم. ایرج چقدر بزرگ بودی برعکس پدرت. همراه با مادرت چقدر بغض کردم، بهخصوص آنجا که مردهبودی و مخفیانه مجید و سعید و مادر داشتند تو را میدیدند، آن نعش گلولهخورده و خونیات را.
آقای معروفی زنده باشید. جسارت در نوشتن و قدرت داستانپردازی شما کمنظیر است. آقای معروفی! فریدون سهپسر داشت: ایرج، مجید، سعید. چون اسد منفور است و باید نارنجکی حرامش کرد.
نفیسه الله یاری –
ما ایران بدنیا اومدیم که عباس معروفی بخونیم، هیچ دلیل دیگهای نمیبینم.
این کتاب تو خیلی از نقدهایی که خوندم گفته میشد که به اندازه سالبلوا یا سمفونی مردگان خوب نیست، اما من از تک تک صفحاتش لذت بردم، داستان یه خانواده در دوران انقلاب که ۴تا پسر و یک دختر دارن، پسرها هرکدوم یه دیدگاه سیاسی دارن و تضادهاشون باهم، با پدرشون و اتفاقاتی که طی سالهای انقلاب و بعدش اتفاق میوفته رو به تصویر کشیده، شخصیتها و اتفاقات هم تاریخیاند البته با کمی دخل و تصرف نویسنده.
anita1367 –
چقدر سرگذشت آدمای داستان تلخ و غم انگیز بود بخصوص ایرج و مادرش
اون چیزی که به نظرم عباس معروفی میخواد بگه تو این داستان اینه که
آخرش همه ما آدمیم و برادریم ،نگذاریم عقاید سیاسی و حزبی مارو از هم دیگه جدا کنند
به همدیگه و کشورمون عشق بورزیم
اینا از همه چی بالاترن،عقاید سیاسی و مذهبی و غیره در اولویت های بعدی قرار دارن
یکی از بهترین رمانهایی بود که خوندم