زندگینامه پونه مقیمی نویسنده کتاب تکه هایی از یک کل منسجم
پونه مقیمی کیست ؟
پونه مقیمی متولد سال ۱۳۶۱ در تهران است و یک روانشناس و روانکاو است. او تحصیلات خود را در رشته ی روانشناسی بالینی در مقطع کارشناسی ارشد به پایان رسانده است. در حال حاضر با مرکز مشاوره تارا همکاری می کند. پونه مقیمی همچنین یک بلاگر است و با انتشار تکه هایی از کتابش به نام “تکه هایی از یک کل منسجم” در شبکه های اجتماعی مانند اینستاگرام مشغول به فعالیت است.
پیج اینستاگرام پونه مقیمی بیش از سیصد هزار نفر فالور دارد و او حتی بخش های کتابش را در صفحه شخصی خود منتشر کرده است. البته تاکید او در این کتاب و مطالبی که در اینستاگرامش منتشر میکند، بر شناخت، پذیرش، دوستی و آشتی با خود است.
آدرس مطب پونه مقیمی کجا است ؟
در حال حاضر ایشان در خارج از کشور زندگی میکنند و امکان مراجعه حضوری ندارند !
آدرس قبلی مطب ایشان: تهران – خیابان شریعتی – روبروی مترو شریعتی – کوچه شواری (جنب پمپ بنزین) – ساختمان پزشکان سینا – طبقه 4 – واحد 20 – مرکز مشاوره و روانشناسی تارا
پونه مقیمی چه تحصیلاتی دارد ؟
- دانشجوی دکترای تخصصی روانشناسی
- کارشناس ارشد روانشناسی بالینی
- دارای مدرک رواندرمانی روایت درمانی از دانشگاه اوترخت، با بورسیه تحصیلی
- دارای مدرک پیشگیری، تشخیص و درمان اختلال استرس پس از سانحه از هلند، با بورسیه تحصیلی
- دارای مدرک درمانگری روانپویشی کوتاه مدت
- کارشناس روانشناسی شبکه رادیویی سلامت، برنامه “داستان ها و آدم ها” در سال 1395
لیست کتاب های پونه مقیمی
در حال حاضر این نویسنده محبوب ایرانی فقط یک کتاب نوشته است به نام تکه هایی از یک کل منسجم ! ولی متنی در اینستاگرام خود
با این مضمون منتشر کرد است …
کتاب دومم در ایران حق چاپ ندارد.
به زودی در خارج از ایران به دو زبان فارسی و انگلیسی منتشر میشود.
در حال کار بر روی کتاب سوم هستم.
( در پاسخ به سؤالهای زیادی که پرسیده بودید و منتظر کتاب دوم بودید. به امید دیدن شما عزیزان در خارج از ایران)
متن جالب بیوگرافی پونه مقیمی در اینستاگرام !
در هیچ چارچوب و انتظاراتی که دیگران از شما دارند قرار نگیرید. این تنها راهی است که می توانید نسخه ای معتبر از خودتان را زندگی کنید.
پونه مقیمی
کتاب تکه هایی از یک کل منسجم تا چه حد محبوب واقع شد ؟
این کتاب در زمینه کتاب های توسعه فردی و کتاب های روانشناسی است یکی از پرفروش ترین کتاب هایی که در بازار ایران است و فروش میلیونی را ثبت کرده است کتاب تکه هایی از یک کل منسجم هست ممکن است بگویید چطور ممکن است ؟
اگر مانند ما فروشنده کتاب باشید به محبوبیت این کتاب و تعداد فروش بالای این کتاب پی خواهید برد پیج اینستاگرام پونه مقیمی بعد از معروف شدن کتابش به سیصد هزار نفر فالور رسید !
آیا پونه مقیمی ازدواج کرده است ؟
بله نام همسر او نیما نصراللهی است ولی اطلاعات زیادی از این زوج در دسترس نیست پونه مقیمی در مورد همسر خود این پست را در اینستاگرام منتشر کرده است !
اگر کسی را دوست داریم «هر روز» مهم بودنِ آن فرد و بارزش بودنش را به او یادآوری کنیم.
نه در کلام، در رفتارمان به او نشان دهیم که دوست داشتن یعنی محافظت کردنِ او از هجومِ گاهگاهِ احساس ناامنی.
قبل از اینکه وارد رابطهی عاطفی شویم حتما از خودمان سوال کنیم آیا آمادهی قبولِ مسئولیتِ «محافظت کردن» هستیم یا نه؟
متن#پونه_مقیمی
.
.
.
پ.ن: یار، همدم، رفیق، هممسیر
برخی از ( متن های پونه مقیمی ) و سخنان زیبای روانشناسی پونه مقیمی در پیج اینستاگرامش :
شاید بزرگترین تفاوتش با ورژن قبلیاش این بود که اکنون میتوانست گذر کند نه اینکه فقط سینهخیز و با ترس و لرز رد شود یا فقط بر زنده ماندن متمرکز شود!
فهمیده بود در گذر کردن نوعی هوشیاری و اتصال وجود دارد.
هوشیار به آنچه در جهان درونش میگذرد و متصل به جریان زندگی.
نوعی لذت عمیق همراه با احساساتی عمیقتر را تجربه میکرد.
نه لذتی از جنس خوشحالی که لذتی از جنس آرام ماندن!
از مسیری سخت به مسیری آسانتر میرفت.
از مسیری آسان به مسیری سختتر وارد میشد.
و در تمام این مسیرها، با سری برافراشته، قلبی محکم و قدمهایی استوار به پیش میرفت.
او فهمیده بود، قدرت در پذیرش است و ثبات در جلو رفتن.
پس
با اشکهایش
با بیخوابیهایش
با اضطرابهایش
با ترسهایش
با غمهایش
با نگرانیهایش
با خشمهایش
و با شادیهایش
میخندید، میرقصید و به جلو میرفت.
اکنون به سوالی که معلم سوم راهنماییاش بر تخته نوشته بود فکر میکرد: «زندگی چیست؟».
و حال جواب را در درون خودش پیدا کرده بود،
شاید معنای زندگی در سکوت، شادمانه اما آرام، گذر کردن است.
متن پونه مقیمی
نه خودم، نه افکارم، نه نوشتههایم، نه کتابهایم، نه درمانگریام، نه زن بودنم…
من به دنیا آمده بودم که «انسانی» که هستم را زیست کنم… انسانی که به او احساس دارم و به او متعهد هستم.
انسانی در درونم که بر اساس قواعد و اخلاقیات خودش تصمیم میگیرد چه طور زندگی کند، فکر کند، بنویسد، درمان کند و زن باشد!
دنیای اخلاقیای دارم که به آن پایبندم و قواعدی که خودم با تفکرم تنظیمش میکنم و این اخلاقیات که تجربهی زیستهی زندگی من هستند، چراغ راه من هستند.
من تجربیات با ارزشم را با چارچوبهای دیکته شدهی قدیمی عوض نخواهم کرد.
تنبیه و تحقیر و بی ارزش کردن، راههای قدیمی هستند برای منی که عادت دارد برای اندازه نشدنش در چارچوبها، طرد شود یا نادیده گرفته شود.
راههای جدیدتری امتحان کنید…
این انسانی که دیگر در کشورش مجوز نوشتن ندارد، برای مجوز گرفتن به دنیا نیامده بود، او برای در چارچوب نگنجیدن به دنیا آمده بود.
او برای به چالش کشیدن مجازها به دنیا آمده بود.
به او عادت کنید.
با مهر
پونه مقیمی
منتظر نباشیم احساساتمان کمرنگ شوند.
منتظر نباشیم که سوگ تمام شود.
منتظر تغییر جهان درونی و بیرونی نشویم.
منتظر نبودن، به ما کمک میکند بتوانیم در کنار احساساتمان رشد کنیم و از آنها بزرگتر شویم.
گاهی دردها قرار نیست گذر کنند، یا ما از آنها عبور کنیم.
گاهی بزرگتر شدن از دردهایمان تنها راهِ تمام شدن دردهاست.
اگر هر روز بر روی زندگی کردن تمرکز کنیم؛
روزی چشمانمان را باز میکنیم و خواهیم دید
بزرگتر از تصمیمهای گذشتهمان شدهایم.
بزرگتر از رابطههای قبلی
بزرگتر از وابستگیها
بزرگتر از رفتارها و واکنشها
بزرگتر از آزارها و رنجها
بزرگتر از سوگها
و بزرگتر از تمام آنچه که تجربه کردهایم شدهایم.
زمانی که میآموزیم چطور بدون انکارِ دردهایمان، هر روز در کنارشان بیدار شویم و به زندگیمان اجازه دهیم جریان داشته باشد، تغییری درونی رخ خواهد داد.
تغییری که آهسته اتفاق میافتد. تغییری که نه تنها درونمان را تحت تاثیر قرار میدهد که حتی کمکم نگاه ما را نسبت به رنج و درد هم تغییر میدهد.
نتیجه ی صبور بودن با دردهایمان، سالها بعد دیده خواهد شد.
روزی، شاید در یک صبح بارانی، همانطور که در حال قدم زدن و نگاه کردن به برگهای زردی هستید که با باد میرقصند و بر زیر پای شما آرام میگیرند، ناگهان احساس میکنید چیزی هم درون شما آرام گرفته است.
آن لحظه را شاید نتوانید بنویسید یا در مورد آن صحبت کنید، احتمالا از آن لحظاتیست که فقط با قلبتان میتوانید درکش کنید نه با کلمات. اما درست در همان لحظه خواهید فهمید، آنقدر بزرگ شدهاید که تمام گذشته و آدمها و تصمیمها و اشتباهاتتان در درونتان آرام گرفتهاند.
درست همانطور که برگها، بر روی زمین آرام گرفتهاند.
درختان بر روی تنهشان آرام گرفته اند.
اردکهای پشت سرتان بر روی موجها آرام گرفتهاند،
و شما در درون سرمای خیس پاییزی آرام گرفتهاید،
حال گویی همه چیز در درون یک بزرگِ نامرئی، آرام گرفته است.
اکنون میدانید که بزرگ شدهاید و از دور به آن کسی که بودهاید نگاه میکنید، به آن کسی که سخت تلاش میکرد فرار کند، یا منتظر فرا رسیدنِ زمان مناسبی بود که دردهایش تمام شود.
به کسی نگاه میکنید که سالها پیش به او گفتید بیا منتظر نباشیم و باهم به جلو حرکت کنیم، هر روز، فقط چند قدم.
و آن لحظه میدانید که تصمیم درستی گرفته بودید که منتظر هیچ چیز نماندید.
نزدیک تر میشوید و به چشمان خود رنج کشیدهتان نگاه میکنید، به سلامتیاش نوشیدنیتان را بالا میگیرید و به او میگویید: ما بزرگتر از گذشته و دردهایمان شدیم…دیدی تونستیم؟
متن پونه مقیمی
حرکت کردن به سمت تغییر دادنِ مسیر زندگی
از تغییر دادنهای کوچک در خودمان شروع میشود.
مسیرهای زندگی تغییر میکنند وقتی
انتخاب آدمهای اطرافمان،
رشتهها و علایقمان،
شهرها و کشورهامان،
سبک لباس پوشیدنهامان،
غذا خوردن و حتی استراحت کردنهایمان تغییر میکنند.
هر زمان که بخش بسیار کوچکی در ما تغییر کند، بخشهای بزرگتر آرام آرام در طول زمان تغییرات چشمگیری میکنند.
تغییرات کوچک هر روزه، تغییرات بزرگ ما در چند سال آینده هستند.
از کنار تغییرات کوچک هر روزهمان بی تفاوت عبور نکنیم. این تغییراتِ کمرنگ و اندک، به توجه و تشویق هر روزهی ما نیاز دارند.
با تغییرات کوچکمان خلوت کنیم و آنها را به رسمیت بشماریم.
متن پونه مقیمی
فهمیده بود حرکت کردن مهمتر از به مقصد رسیدن
است. پس قدم به قدم جلو میرفت.
و به آرامی خندههایش را پس میگرفت؛
از سوگها
از تروماها
از آسیبها
و از تمام آدمهایی که خندههایش را دزدیده بودند.
و این پس گرفتن، بزرگترین پیروزی او در یک سال گذشته بود.
پس گرفتن خندههایش و قدم به قدم به جلو حرکت کردن…
متن پونه مقیمی
بعد از هشت ماه که در تمام روزهاش قلبم در ایران جامونده بود اما جسمم اونجا نبود، بعد از هشتماه که احساس گناهِ این دور بودن شونههامو سنگین کرده بود، بعد از هشت ماه که حداقل چهارماه در افسردگی جدیای غرق شده بودم و سعی میکردم شرایط جدید زندگیمو بپذیرم، بعد از هشتماه خیلی سخت در نهایت تصمیم گرفتم با واقعیت رو به رو بشم، واقعیتِ اینکه با گناهی بر دوشم به سمت رویاهایی که میشد هنوز به دستشون آورد قدم بردارم، و درست بعد از این هشت ماه متوجه شدم که در سیاهترین و دردناکترین روزهام این مراجعینم بودن که بهم کمک کردن به زندگی برگردم. و امروز وقتی ایمیل و اینباکس و واتساپو… باز کردم و با حجم زیاد پیامهای تبریک برای روز روانشناس رو به رو شدم هم پر از عشق شدم و هم شرمگین از اینکه شما نمیدونید چقدر خودتون و حضورتون این مدت کمک کننده بوده و من این پست رو به نشانه ی قدردانی از شما اینجا میذارم بمونه. در تمام این هشت ماه با هر آنچه از من باقی مونده بود سعی کردم در جلساتم حضور داشته باشم، و همین اتصالها بود که گویی نجات بخش بود هم برای من هم برای مراجعینم. و این اتصال فراتر از درمانگر بودن و مراجع بودن بود و هست، اتصال دو انسان در دردی مشترک. دردِ وطن. این همیشه درمانگر نیست که همسفر مراجعینش میشه و بهشون کمک میکنه، گاهی این مراجعین هستن که دست درمانگرشون رو میگیرن و با درک کردن و مهر ورزیدن به بخشِ انسانیِ پر از نقص و پر از آسیب درمانگرشون بهش کمک میکنن که مسیری رو در زندگیش دووم بیاره. ممنونم از تمام مراجعینم که درمانگرم شدند در این هشتماه. با احساس گناهی که مسئولیتشو پذیرفتم و با شرمی در قلبم از اینکه دورم و در کنار مردمم نیستم و با تحسینی عمیق از این حجم از آزادیخواهی و شجاعت و آگاهی که همچنان بهراه خودش ادامه میده، از صمیم قلبم از همتون ممنونم. امیدوارم بتونم در مسیری که هشت ماه پیش شروع شد و هنوز ادامه داره در حد توانم کمک کننده باشم. ما درمانگرها بیشتر از اونچه که فکرش رو میکنید به مراجعینمون مدیونیم. روز روانشناس به همهی مراجعینی که نمیدونن چقدر درمانگرِ درمانگرشون هستند، مبارک.
چه ایرادی دارد داستانهای زیادی در مورد ما در ذهن آدمهای زیادی وجود داشته باشد؟
به این فکر کنید که هر آدمی که یا با شما در رابطه بوده
یا نبوده، یک داستان و یک برداشت از شما دارد و آن داستان را برای دیگران میگوید بعد دیگرانی آن داستان را میشنوند و بر اساس ذهن خودشان دوباره داستان خودشان را میسازند و تحلیلهای خودشان را میدهند.
به نظرم تمام آن داستانها حق زندگی کردن دارند و شما هم حق زندگی کردن با ورژن واقعی خودتان را دارید، شخصیتی که فقط خودتان از آن خبر دارید. داستانی که هیچگاه هیچکس جز شما نمیتواند واقعیتش را درک کند.
روزی که شما هیچ تمایلی نداشته باشید خودتان را برای داستان ذهنی شخصی دیگر، توضیح دهید؛
روزی که شما به ورژنهای متفاوت خودتان در ذهن دیگران نگاه میکنید و اجازه میدهید دیگران با آن ورژن جلو بروند و نمیخواهید آن تصویر را تصحیح کنید؛
و روزی که دیگر نمیخواهید هیچ چیز را در مورد خودتان به هیچکس ثابت کنید و به دیگران فضا میدهید که با همان داستان از شما جدا شوند، فاصله بگیرند، خشم بورزند، قهر کنند، سکوت کنند یا هر آنچه میخواهند انجام دهند؛
آن روز، روز مهمی ست چون شما با خودتان در صلح نشستهاید و پختهترین ورژن خودتان را تا به آن روز در درونتان ملاقات کردهاید و آنقدر با همان کسی که تا آن لحظه هستید راحتید که دیگر حاضر نیستید به خاطر برداشتهای دیگران، به خودتان آسیب بزنید و در دام تغییر ذهنیت آنها بیوفتید.
روزی که اجازه میدهید در ذهن دیگران، بد یا خوب، آسیب رسان یا مرهم، مشکل ساز یا راه حل مدار، قدرنشناس یا قدردان، آنتی سوشال یا همدل، کوچک و حقیر یا بزرگ و تحسین برانگیز، بی معرفت یا با معرفت به نظر برسید و برای هیچ خط داستانیای هیچ مداخله ای نمیکنید آن روز، روز مهمی ست.
آن روز را برای خودتان بنویسید و جشن بگیرید چون شروع رابطهای با خودتان هست که دیگر هیچ داستانی آن رابطه را برهم نخواهد زد.
و هرچقدر شما با خودتان در صلح بیشتری باشیدو در راهی که میروید مصمم تر باشید داستانهای بیشتری از شما ساخته خواهد شد. داستانهایی مملو از فرافکنی و خشم، یا مملو از تحسین و بزرگ نمایی به قصدِ بعدا درهم کوبیدن همان تحسین ها!
کسی که خودش و واقعیتش را زیست میکند، توقف ناپذیر است و هیچ داستانی او را درگیر نمیکند. حال این داستان از زبان قاضی باشد، روانشناس باشد، معلم باشد یا دکتر و مهندس، دوست قدیمی یا غریبه ای ناآشنا.
هیچ داستانی دیگر توان توقفِ حقیقتِ درونی آدمهایی که میدانند چه کسی هستند و چه میخواهند و چه مسیری میروند را، ندارد.
هیچ داستانی.
متن پونه مقیمی
شخصی که همیشه نقش یک تکیهگاه را در زندگیاش داشته است، روزی متوجه میشود آدمهای اطرافش عادت میکنند که به راحتی از مواقعی که او ناراحت است، گذر کنند.
تکیه گاه بودن تاوان دارد.
تاوانش، زیادی قوی به نظر رسیدن است.
و این زیادی قوی دیده شدن باعث میشود دیگران از درک کردنِ آسیب پذیری آدمهای قوی چشم پوشی کنند.
در مواقع آزردگی ، از آنها معذرت خواهی نکنند و همدلیشان کمرنگ شود چون در نهایت باز هم آن آدم قوی باید توجیهات را درک کند و به آنها حق دهد.
تکیه گاه بودن تاوان دارد و تاوانش تنها ماندنِ بسیاری از آدمهای قوی در بسیاری از روابط است.
حواسمان به آدمهای قویِ اطرافمان باشد.
آنها هم مانند تمام انسانها، حساس، آسیب پذیر و ناقص هستند و درست است که همیشه خودشان در تنهاییشان با دردها و زخمهایشان کنار آمدهاند، اما آنها هم از اینکه درک شوند، در آغوش کشیده شوند و گاهی به خاطر دلآزردگیها از آنها معذرت خواهی شود، خوشحال میشوند.
در این روزهای سخت، که پناهمان آغوش آدمهای قویست، یادمان نرود که ما هم گاهی میتوانیم پناهگاه یک آدم قویِ تنها باشیم. حتی اگر این پناهگاه به وسعت یک آغوش، یک پیادهروی همدلانه یا حتی ساده تر از اینها، به وسعت یک جملهی « درکت میکنم، تو حق داری» باشد.
متن پونه مقیمی
و خداوند گفت «دشمنت» را دوست بدار.
و اطاعت کردم و «خودم» را دوست داشتم.
جبران خليل جبران
.
.
.
.
هیچ دوست داشتنی سختتر از دوست داشتنِ خودمان با تمام بخشهای درونیمان نیست.
مسیر دوست داشتن خودمان یک سفر درونی سخت، لذت بخش و بیانتهاست.
و هرچقدر بیشتر تاریکیهای خودمان را درک میکنیم و به پذیرش خودمان نزدیک تر میشویم، دوست داشتن آدمها با تمام تفاوتهایشان آسانتر میشود. چون قابل درک تر میشوند.
پس گاهی به جای متمرکز شدن بر روی دوست داشتن دیگران، کافیست بر روی دوست داشتن تاریکیهای خودمان کار کنیم.
باقیاش گویی خودش از راه میرسد.
زمان گذشت،
زمانِ زیادی گذشت
تا متوجه شد «محافظت کردن» از خودش یعنی چه؟
تا فهمید، گاهی معنای محافظت خیلی ظریفتر و حتی دقیقتر از آن چیزیست که فکر میکرده.
گاهی محافظت یعنی در معرضِ هیچ ردی از گذشته قرار نگرفتن!
درست همانطور که از قلبش محافظت کرده بود و او را از آسیبی عمیق نجات داده بود اکنون وقت آن رسیده بود که حتی از تصادفی برخورد کردن چشمانش با هر تصویری که میتواند آزارش دهد هم محافظت کند.
او فهمیده بود باید از
چشمهایش
گوشهایش
دستهایش
زبانش
بدنش
و حتی از ذهنش هم در مقابل بعضی آدمها و موقعیتها محافظت کند.
متن پونه مقیمی
.
.
.
پ.ن:
گاهی محافظت کردن یعنی
ندیدن
نشنیدن
حرف نزدن
لمس نکردن
و مرور نکردن.
آدمهایی را از دست میدهیم و آدمهایی را به دست میآوریم.
همین قانونِ کوچکِ همیشگی، ما را آرامتر میکند در اندوهِ از دست دادن و صبورتر میکند در پیدا کردنِ آدمهای جدیدتر.
متن پونه مقیمی .
.
.
.
.
برای ساختن چرخ، محورها را به هم وصل میکنیم و این فضای تهی میان چرخ است که باعث چرخش آن میشود.. از گل کوزه هائی می سازیم، اما این خالیِ درون کوزه است که آب را درون کوزه جای می دهد.. از چوب خانهای بنا میکنیم، اما این فضای خالیِ درون خانه است که برای زندگی سودمند است.. مشغول هستی ایم…! در حالی که با نگاهی به نیستی، هستی ما معنا پیدا می کند. (تائو ته چینگ) پ.ن: دقیقا فضای خالیای که در زندگیمان با از دست دادن و با نیست بودنِ رابطهها، آدمها و موقعیتها به وجود میآید میتواند به ما کمک کند با ورژنِ پخته تری از خودمان آشنا شویم. یعنی همیشه «نیست» بودنی در کار است فقط کافیست توجه کنیم و «رشد» همچون جوانهای ظریف از دل همان فضای خالی دردناک سربرمیآورد و در طی زمان تبدیل به «آگاهی» میشود. از دل همان فضای خالی دردناک، معناها، رشدها، حرکتها و هدفهای ما جوانه میزنند. و انکارِ «نیستها» و یا مبارزه و خشمگین بودن از «نیستها» ی زندگیمان، رشد درونی ما را متوقف میکند و ما را اسیر گذشته و حسرتهایی میکند که در آن «درد» نمیتواند به ما کمک کند که خودش را تبدیل به جوانه ای کند! بلکه درد گیر میکند و جوانه ها نابود میشوند. زندگی همه ی ما در همین لحظه و همین اکنون مملو از نیستها و هستهاست. در همین لحظه ما چیزی را از دست داده ایم و چیزی را به دست آورده ایم. در همین لحظه فضای خالی «نیستی» وجود دارد و آنکه این جملات را میخواند با «هستی»اش میخواند! این هماهنگیِ بین «نیستها» و «هستها» ست که ما را به جلو خواهد برد. آنچه از دست رفته است را به گذشته بسپاریم، «نیست» بودنش را و درد جاری در آن فضای خالی را بپذیریم تا «هست» بودنمان جریان پیدا کند. درد تبدیل به جوانه ای از آگاهی شود و در دل اکنونمان بپیچد. با پذیرش فضاهای نیستی ست که دردها، تبدیل به گنجهای درونی مان میشوند. به همین علت آدمهایی که از دردهایشان فرار نکرده اند، تکههایی از آگاهی را در خودشان احساس میکنند که ریشههایش در دردهایشان شکل گرفته و درست به همین علت هم هست که آدمهای هم سو با چرخه ی نیستی و هستی، همانهایی هستند که هیچگاه حسرت ندارند و گذشتهشان و اشتباهات و از دست دادنهایشان را دوست دارند چون میدانند درست همان «نیست» ها به آنها کمک کرده اند که اکنون این «هست» بودن را تجربه کنند. «هست بودنی» آگاهتر، رشد یافتهتر، صبورتر و با معناتر. پونه مقیمی
هر زن در درون خودش هزاران هزار روز را به خاطر دارد که چطور در آن روز برای حقوق خودش و برای برابر نگری مبارزه کرده است. مورد قضاوت قرار گرفتن و کنترل شدن از اولین روزهای کودکی یک «زن» شروع میشود، از همان لحظه ای که برای یک «انسان» لباس صورتی میگیرند و بر تابلوی بالای سرش در بیمارستان مینویسند: جنسیت دختر! از همان ابتدا به علت«جنسیتش» اسم انتخاب میشود، پوشش انتخاب میشود، رفتاری که باید مناسب یک دختر باشد انتخاب میشود، نوع رابطهای که باید وارد شود انتخاب میشود، و این انتخابها آنقدر نامرئی و طبیعی از طریق خانواده، مدرسه، دانشگاه، جامعه و رسانه وارد روان او میشود که نمیداند چطور هویتش شکل گرفته است. و سالها بعد چشم باز میکند و کسی را میبیند که گویی تازه باید از نو او را بشناسد و خواستههایش را بشنود. به همین علت است که بسیاری از زنها در مقطعی از زندگیشان شروع به پس گرفتنِ خودِ واقعیشان از آن نقابها و پوششها و هویت اجباری، میکنند. و این یعنی مبارزهی یک زن برای پس گرفتن خودش! شروع یک مبارزهی هر روزه. و چه کسانی تاب این پس گرفتن را ندارند، همانهایی که از «جنسیت زدگی زنانه» استفاده میکنند تا یک «انسان» را به روشی مدرن کنترل کنند و از او استفاده کنند تا احساس قدرت کنند. و چه راهی بهتر از اینکه از همان کودکی یک انسان را تبدیل به یک «جنس زنانه» کنند؟ زمانی که یک زن متوجه شود جنسیتی در کار است و «تبعیت نکردن» از فرمولهای قانونی و اجتماعی مربوط به این جنس برای او تنبیهات، قضاوتها و طردشدگیهایی را به همراه خواهد داشت، درست در همان نقطه است که مبارزه اش شروع میشود. آگاه شدن به اسارت منجر به مبارزه میشود. و اکنون در مقطعی از زندگی هستیم که آگاهی از وجود «پوشش» بر «انسان» بودنمان، ما را تبدیل به مبارزانی همیشگی کرده است. مبارزانی هستیم که درد و اندوهِ این تاریخِ پر از قضاوت و نابرابری را بر شانههایمان حمل میکنیم، به چشمهای «فرمولگرا و جنسیت زده» نگاه میکنیم و با لبخندی تلخ اما مصمم به آنها میگوییم: ما ورای تصورات شما از «زن» وجود داریم، حضور داریم و برای داشتن حقوقی برابر برای آیندگانمان تلاش میکنیم. سلاح ما «آگاه شدن» است و این هدیهی ما به زنهایی ست که در آینده قرار است ورای زن بودنشان، «انسان» دیده شوند. به چشمهای ما نگاه کنید، ما در شکل و اندازهی فرمولها و چارچوبهای قدیمی جنسیت زده نیستیم. به آن عادت کنید، ما «انسان» هستیم. متن: پونه مقیمی پ.ن: روز «زن» به همهی انسانهای مبارزی که برای «ورای» کلمهی «زن بودن» تلاش میکنند، مبارک.
به راهتان ادامه دهید و به زندگی اجازه دهید درونِ آدمها را به شما نشان دهد. با آرزو کردن، در رویا بودن و چسبیدن به آدمها به خاطر ترس از دست دادنشان، خودتان را از نعمتِ آگاه شدن به احساس قلبیشان محروم نکنید. سطح را هميشه میتوانیم ببینیم. چشمان ما سطح را میبیند. گوشهایمان سطح را میشنود. حتی بدنمان با سطح بدن آدم مقابل در تماس است اما اگر کمی صبور باشیم میتوانیم با کمک موقعیتهایی که زندگی به وجود میآورد، متوجه درون آدمها نسبت به خودمان شویم. . . . پ.ن: آزارگرانی که پشت جملات عاشقانه پنهان میشوند، فقط در طول زمان و با کمک موقعیتهایی که زندگی بهوجود میآورد، قابل شناسایی هستند. از اینکه بحرانهایی بین شما فاصله میاندازد نترسید. در فاصلهها و حتی بعد از تمام شدنها (چه موقت چه همیشگی) بنشینید و مشاهده کنید که چطور رفتار میکنند. آزارگرِ واقعی، نقابش را زمانی برمیدارد که احساس میکند ممکن است شما را از دست بدهد یا شما را نمیتواند کاملا کنترل کند. آنگاه رفتارهایی را خواهید دید که درون واقعیاش را به شما نشان میدهد. رفتارهایی که تماما «متمرکز» بر آسیب رساندن به شماست. مثلا ممکن است با کسی ارتباط بگیرد که خط قرمز شما بوده است.(یکی از نشانه های اصلی آزارگران همین است، آنها با «دوستان شما» سعی میکنند صمیمی شوند و يا حتي با آشنایان قدیمی و دشمنان شما طرح دوستی بریزند) ممکن است حرفهایی برای تخریب شما بزند. ممکن است تمام رفتارهایی که شما حساس بودید و به عنوان نقطه ضعفهایتان به او گفته بودید را انجام دهد. چرا؟ چون یک آزارگر تابِ تمام شدن و فاصله گرفتن را در رابطه ندارد و در او نفرتی بیدار میشود که دسترسیاش نسبت به مهرش از بین میرود و شما میتوانید این نفرت پراکنی را در تمام رفتارهایش ببینید. اما آدمِ امن حتی در تمامشدنها هم امن است. نه به مرزهای شما تعرض میکند، نه سعی میکند به شما آسیب بزند. به تمام نقطه ضعفهای شما آگاه است چون زمانی با شما رابطهی عمیق داشته است و به خاطر اینکه در کنار احساسِ خشم و غمی که از تمام شدن دارد به احساس عشق و دوست داشتنش نسبت به شما هم دسترسی دارد، از هیچ کدام از نقطه ضعفهای شما استفاده نمیکند که به شما آسیب بزند. آدم امن، محترم است و این احترام به نگاه و جهانبینیِ همراه با مهرش برمیگردد که باعث میشود بتواند تاب بیاورد تمام شدنها و فاصله گرفتن ها را. و بهترین راهِ تشخیص اینکه آدمی که برای شما عاشقانه میفرستد آیا آزارگری پنهان یا آدمی امن است همین است که فرصت دهید در فاصلهها خودش را نشان دهد. پونه مقیمی
برای خرید کتاب تکه هایی از یک کل منسجم با ارسال رایگان در سایت هشتگ کتاب روی قسمت پایین کلیک نمایید.
کتاب تکه هایی از یک کل منسجم | نوشته پونه مقیمی | نشر بینش نو | چاپ 222
سلام…نیما قربانی شاستاد ایشان هستند و اسم همسرشون نیما نصراللهی هست…این توی مقدمه ی کتابشون آمده..
کتاب رو پونه مقیمی ننوشته. از این کتابهای سفارشی که دیگران از اینور اونور مطالبش رو جمع آوری میکنن و فقط ویرایش میکنند. واقعا بیسوادی و ظاهرفریبی در میان روانشناسان ایرانی بیداد میکنه
با خواندن کتاب باارزشتان به خود اجازه میدهم بگویم پونهجان دوستت دارم که جای دوست دلخواهم را گرفتی و صفحه به صفحه حتی جمله به جملهات را به گوش جان شنیده و خواندم و گاه اشک شوق و اشک چراهایم را. ریختم و به داشتن همریشهایی توانا و آگاه بالیدم باشد که رهرو پیامبران حاضر عصر خود باشیم بخوانیم و بشنویم و بهترینها را انتخاب کنیم به زیبازیستی و برای بهترین رقص زندگی تا پنجره باز است.
من چهل سالمه و از نوجوانی دارم کتاب می خونم . شاغلم وهمیشه و هر ماه بخشی از حقوقم رو به خرید کتاب اختصاص میدم . با اطمینان بالا و به دور از احساس و قضاوت های سطحی می تونم بگم مانند این کتاب رو هییییچ جایی ندیدم . عجیب به دلم نشست . چقدر دیدگاه واقع بینانه ای داره و چقدر تاثیر گذاره . من رو که کاملا با خودم آشتی داد باعث شد با خودم و بقیه بیشتر در صلح باشم و رفتار دیگران رو بیشتر درک کنم . عشق مطلقه این کتاب. به شخصه از خانم پونه مقیمی تشکر می کنم . امیدوارم این متن رو ببینن: دوست عزیز سرکار خانم پونه مقیمی خود شما رو در سراسر کتاب زیبایی که نوشتی می دیدم و حس می کردم . شما زندگی منو تغییر دادی . تغییری مثبت به باور و پذیرش و در نهایت دوست داشتن خودم . ازتون ممنونم .
سلام پونه جان..من کتاب شما رو چند بار خوندم و از اونجایی که تنها و به دور از پدر و مادرم زندگی میکنم و تجربه تلخ طلاق و بعد از اون تجربه یه دوستی بلند مدت که البته بهم خیانت کرد رو دارم تک تک جملات کتاب رو با سلول سلول بدنم میفهمم و چقدر گاهی کسی نبوده که باهاش درددل کنم حتی و حرفهای تلمبار شده دلم رو بزنم و کتابتون با من حرف میزد و گویا مثل یه دوست بهم میگفت میفهممت آروم باش و هنوزم مثل یه فال ازش استفاده میکنم یعنی نیت میکنم و یه صفحه رو باز میکنم و میخونم..
ساکن اصفهان هستم و من
امشب هم بلیط دارم برای تهران یه کار اداری مهم دارم و الان تمرین کنم منتظر نباشم و هر چه پیش آید خوش آید
چه جالب😍 منم همین کار رو میکنم و اکثر مواقع درست در ارتباط با حس و حالم درمیاد
جالبه منم این کارو میکنم
این کتاب واقعا با آدم حرف میزنه
بین خط خط کتاب ،پاسخ سئوالاتم رو گرفتم مثل جلسات تراپی آرامش بخش و روشنگر بود
به تمام دوستانم خوندن کتاب رو توصیه کردم اینقد که خودم ازش بهره بردم
ممنونم از خانم پونه مقیمی عزیز