چگونه مثبت فکر کنیم ؟ ـ بخشی از سخنرانی جول اوستین
خودِ کامل ات را آزاد کن !
هر فردی درون خود یک شخصیت خوشبخت، کامیاب و پیروز دارد که از اعتیاد و عادتهای بد دور است. این شخصیت، شخصی با اعتماد به نفس، بیباک، با استعداد، خلاق، منظم و حواسجمع است. البته این به معنی آن نیست که این شخصیت باید به شکل ظاهری در شما ظاهر شود، بلکه باید درون شما بیدار شود. برای اینکه این شخصیت آزاد شود، باید ذهن خود را تمیز کنید.
پل قدیس میگوید: «در زبان اصلی، واژه “تغییر شکل دادن” به معنای “دگرگون شدن” است. واژه “دگرگون شدن” از کرم ابریشم گرفته میشود که با دگردیسی به پروانه تبدیل میشود. اگر افکارتان را در مسیر درست هدایت کنید و با افکار منفی زندگی نکنید و ذهنتان را با چیزی که خداوند در موردتان گفته است برنامهریزی کنید، دگرگونی اتفاق میافتد. وقتی افکارتان بهتر شوند، زندگیتان بهتر خواهد شد.»
کرم ابریشم، حشرهای کوچک و کرممانند است که زندگی خود را با عنوان یکی از زشتترین موجودات شروع میکند، اما خداوند مقدر کرده است که دچار دگرگونی شود. در یک مقطع زمانی، این کرم به دور خود پیله میکشد و فرآیند دگردیسی شروع میشود. این فرآیند باعث تغییر شکل کرم میشود تا به مرحله بعدی از زندگی خود، به عنوان پروانه برسد. او ابتدا یکی از پاهای خود را بیرون میآورد و سپس یکی از بالهای خود را. کمی بعد، سرش را نیز بیرون میآورد تا در نهایت کاملاً از پیله آزاد شود. در این مرحله، این حشره ساده به یکی از زیباترین، رنگارنگترین و دلرباترین حشرات، یعنی یک پروانه تبدیل میشود. حال، به جای اینکه مجبور باشد همیشه بر روی زمین بِلولد و بخزد، میتواند پرواز کند و به هر جایی که دلش خواست برود.
“مانند کرم، ما نیز زندگی خود را شروع میکنیم و بدون آموزش درست، افکار منفی را درون خود پرورش میدهیم. ممکن است به خود بگوییم که نمیتوانیم، صلاحیت لازم را نداریم و یا اینکه هیچ وقت پیشرفت نخواهیم کرد.
این افکار کرمگونه ما را محدود میکنند ولی به هیچ وجه نمیتوانیم اینگونه ادامه دهیم. خداوند ما را برای دگرگونی و پیشرفت طراحی کرده است، تا از کرمی که روی خاک حرکت میکند به پروانهای زیبا که در هوا اوج میگیرد تبدیل شویم .
“نکته این است که برای آزاد شدن پروانه درون خود، این کار به خداوند بستگی ندارد، بلکه به خود ما بستگی دارد. راه آزاد شدن پروانه درونتان، قرار دادن افکارتان در راستای سخن خداوند است. افکار منفی و تکراری مانع ظاهر شدن شخصیت کامل شما میشوند. باید به خودتان بیاموزید که در درون خود یک والد فوقالعاده وجود دارد که منتظر آزاد شدن است. اگر میخواهید تغییری در زندگیتان ایجاد کنید، باید خودتان را متقاعد کنید که ذهنتان را نو کرده و آن را آزاد کنید. هرچند ممکن است با مشکلاتی مانند اعتیاد، کار و کسب و کار کساد و ناموفق، وضعیت مالی نامناسب و … مواجه باشید، اما در درون خود فردی وجود دارد که قادر به زندگی موفق و خوب است. باید به خودتان اعتماد کنید و به دنبال آزادی و موفقیت بروید.”
اگر همچنان به نوسازی ذهنتان ادامه دهید و چیزی را که خداوند در موردتان گفته است قبول کنید مدت زمان زیادی طول نمیکشد که آن شخص ظاهر میشود.
وقتی افکارتان به شما میگویند “تو هیچ وقت عوض نمیشوی. اوضاع هیچ وقت بهتر نمیشود”، اینگونه است که من در حال متحول شدن هستم و دگرگونی ام آغاز شده است. به خودتان بگویید: میتوانم خودِ کامل درونیم را آزاد کنم.
من انسانهایی را میشناسم که استعدادهایی باورنکردنی دارند و چیزهای زیادی برای ارائه دارند، اما هرگز اجازه نمیدهند که این تحول و دگرگونی در خودشان ایجاد شود. آنها اجازه میدهند که نوار منفی در تمام طول روز در ذهنشان پخش شود. وقت آن است که از پیلهتان بیرون بیایید. خداوند آماده است تا شما را به سطح جدیدی ببرد و موج جدیدی از الطاف را برای شما فراهم کند. دیگر با آن افکار “خویش را به شما ارزانی” نخواهد کرد. اکنون باید برخیزید و بگویید که کرمگونه کاری ندارید و وقت آن است که متحول شوید. میدانید که خداوند شما را بخشیده است و شما رستگار، با استعداد، خلاق و منضبط هستید. شما آدمی توانایی هستید.
این فقط مثبتانگیزی نیست، بلکه نوسازی ذهنتان است. وقتی این کار را انجام میدهید، میتوانم بخشی از بالهایتان را که در حال پدیدار شدن است ببینم. میتوانم پایتان را که در حال خارج کردن خودِ کامل درونیتان را رها، خودش از پیله است ببینم. به این کارتان ادامه دهید و به زودی خواهید توانست به پروانههای زیبا تبدیل شوید که در هوا اوج میگیرند و به جاهایی میروید که حتی خوابشان را ندیدهاید.
تحول زمانی رخ میدهد که اقدام به نوسازی ذهنتان میکنید
رابرت با ناپدری بزرگ شده بود که همیشه او را سرزنش میکرد. بارها و بارها به او گفته بودند که خیلی کُند است و از پس هیچ کاری برنمیآید. رابرت اجازه داده بود که این افکار منفی، ذهنش را برنامه ریزی کند او بسیار ترسو و شکاک بزرگ شده بود و هیچ رؤیایی برای آینده اش نداشت.
وقتی از دبیرستان فارغ التحصیل شد، به عنوان دربان در یک مجتمع کوچک اداری مشغول به کار شد. یک روز مادرش مجدداً ازدواج کرد. ناپدری جدید کاملاً برعکس ناپدری قبلی بود. دائماً به رابرت میگفت که چقدر با استعداد است و آینده ی درخشانی در مقابلش قرار دارد ، که میتواند برای خودش کسی شود . ناپدری اش باایمان با او صحبت میکرد. به او کمک میکرد تا طرز فکرش را مجدداً برنامه ریزی کند. از رابرت می پرسید که میخواهد با زندگیاش چه کار کند و رؤیایش چیست؟
رابرت گفت: فقط میخواهم به عنوان دربان ساختمانی که در آن هستم کار کنم.
ناپدری اش گفت: تو چیزهای خیلی بیشتری در وجودت داری. من با تو معامله ای میکنم. ،رابرت« اگر به دانشگاه بروی، پولِ شهریه، کتابها، خورد و خوراک و هر مدرکی را که بخواهی بگیری ». پرداخت میکنم
وقتی رابرت این را شنید، چیزی در وجودش زنده شد. هیچکس تا به حال به او آنقدر بها نداده بود. هیچکس تا به حال به او نگفته بود که بذر عظمتی درونش نهفته است. او به دانشگاه رفت و ظرف چهار سال با افتخار مدرک لیسانسش را گرفت. تصمیم گرفت به تحصیل ادامه دهد و سپس مدرک فوق لیسانس و بعد دکترایش را نیز گرفت. اما کارش تمام نشده بود. به دانشکده الهیات رفت و از آنجا نیز مدرک گرفت.بعد از گرفتن چهار مدرک، ناپدریاش به او گفت: کار من دیگر تمام شد دیگر راهت را پیدا کردی
این روزها رابرت کارهای فوقالعاده ای انجام میدهد. زندگی موفقی دارد و به بقیه نیز کمک میکند. اما اگر او ذهنش را از نو برنامه ریزی نکرده بود، هیچکدامِ اینها اتفاق نمی افتاد. او باید از شر برنامه ریزی اشتباهی که در ذهنش انجام شده بود خلاص میشد. وقتی شروع به تفکر درمورد افکار درست کرد پروانه درونش را آزاد کرد.
شاید شما هم مثل رابرت افکاری منفی دارید که به خوردتان داده اند. مردم به شما گفته اند که از پس هیچ کاری برنمی آیید و هیچ کسی نخواهید شد. بگذارید به شما بگویم که شما واقعاً چه کسی هستید. خداوند میگوید: شما سعادتمندید . ، بااستعدادید ، باارزشید با اعتماد به نفسید. شما به دست خالق کائنات بر گزیده شده اید. تفکر در مورد اینکه مردم به شما میگویند چه هستید را کنار بگذارید و ذهنتان را با چیزی که خداوند درباره شما میگوید برنامهریزی کنید.
از پیله تان رها شوید
وقتی کار به عنوان واعظ را شروع کردم، بسیار مضطرب بودم. فکر میکردم از عهده اش برنمی آیم. صدایی به من میگفت: بهتر است آنجا در مقابل مردم بلند نشوی. خودت را مسخره ی عالم و آدم میکنی. نمیدانی که چه بگویی. هیچکس به حرفت گوش نمیدهد
دشمن دوست داشت من را در پیله ام نگه دارد، تا به این افکار کرم زده فکر کنم. او نمیخواهد که من و شما رها شویم، اوج بگیریم و مثل برنده ها زندگی کنیم. دلش میخواهد تقلا کنیم، سست و دودل باشیم و عادتهای بد داشته باشیم. همه چیز در ذهنمان شروع میشود. اگر کنترل افکارمان را به دست گیریم، کنترل کل زندگیمان را به دست خواهیم گرفت .
من کاری را انجام دادم که از شما میخواهم آن را انجام دهید. تمام طول روز با خود میگفتم:
من با کمک خداوند از پس هر کاری برمی آیم. با توکل به خداوند قوی خواهم بود. اگر خداوندپشت من باشد، چه کسی جرأت میکند در مقابلم بایستد؟
ماهها و ماهها این کلمات را به زبان آوردم. کم کم، خودم را از پیله ام رها کردم. در دو سال اول به قدری سست و دودل بودم که با یک نظر منفی دلسرد میشدم. باید خودم را تغییر میدادم، اما همانطور که ذهنم را نو کردم و طرز تفکرم را بهبود بخشیدم، متوجه شدم که به تأیید دیگران نیازی ندارم. چون تأیید خداوند متعال را دارم.
چه اتفاقی در حال رخ دادن بود؟ دگردیسی و تغییر در وجود من، در حال کامل شدن بود. واقعیت این است که من هنوز هم به طور کامل متحول نشده ام، اما دیگر هرگز آن افکار کرم گونه را ندارم . وقتی خودم را با زمانی که تازه کارم را شروع کرده بودم مقایسه میکنم، میبینم که دیگر همان آدم سابق نیستم. مضطرب نیستم، سست و دودل نیستم .به چیزی که خداوند مرا برایش ساخته اطمینان دارم. اگر کسی از من خوشش نیاید، حتی سر سوزنی هم مرا اذیت نمیکند. من خوشبختم،سعادتمندمو زندگی ام بسیار بهتر شده است.
شاید شما هم هنوز به طور کامل از پیله مشکلات تان خارج نشده اید، اما دلسرد و ناامید نشوید. خداوند هنوز در حال کار کردن بر روی شماست. هر روزی که به چیزهای درست فکر میکنید، اندکی بیشتر خودتان را از آن پیله آزاد میکنید. در زمان مناسب، قرار است به طور کامل از پیله بیرون بیایید و به پرواز درآیید و پروردگار شما را به جایگاهی خواهد رساند که هرگز خودتان به تنهایی نخواهید توانست به آن جایگاه دست یابید .
در کتاب مقدس داستان مردی به نام گیدون آمده است. خداوند خواست که او رهبری قوم بنی اسرائیل را در برابر سپاه مخالفشان برعهده بگیرد. اما ذهن گیدون پُر از این افکار کرم گونه بود. او در پیله اش گیر کرده بود.
روزی فرشته الهی در مقابلش ظاهر شد و گفت: درود بر تو گیدون، ای مرد توانای شجاعِ بی باک میتوانم تصور کنم که گیدون نگاهی به دور و برش انداخته و گفته با کی است ؟ من که آن فرد را نمی بینم ؟!
او ترسو، وحشت زده و شکاک بود. اما توجه کنید که خداوند او گیدون را دقیقاً آنگونه که بود نخوانده بود. خداوند او را به چیزی که میتوانست تبدیل شود صدا زد. ،
خداوند استعدادهای شما را میداند. او میداند که شما چه توانایی هایی دارید. ممکن است احساس ضعف کنید اما خداوند شما را قوی مینامد. ممکن است امروز وحشتزده باشید، اما خداوند شما را با اعتماد به نفس مینامد اگر امروز فرشته الهی در مقابلتان ظاهر شود همان چیزهایی را به شما خواهد گفت که به گیدون گفت درود بر تو ای مرد توانا، درود بر تو ای زن شجاعِ بیباک
چرا با خداوند توافق نمیکنید و چیزی را که در موردتان گفته است باور نمیکنید؟
گیدون به فرشته گفت چگونه باید قوم بنی اسرائیل را نجات دهم؟
من در یکی از فقیرترین خانواده ها به دنیا آمدم و کوچکترین فرزند خانواده هستم به افکار کرم گونه اش توجه کنید
اکثر اوقات ما نیز مانند گیدون همین کار را میکنیم: »هیچ کار فوقالعاده ای نمیتوانم انجام دهم،آن قدرها بااستعداد نیستم.
فقط اگر اهل کشور دیگری بودم…
اگر شخصیت بهتری داشتم…
اگر این همه اشتباه نکرده بودم…
این بهانه ها را کنار بگذارید. شما آماده هستید. شما قدرتمندید.شما نیز همین حالا همه چیزهایی را که برای عملی کردن سرنوشتتان الزامی است، در اختیار دارید.کسی را که میتوانی به آن تبدیل شوی، در مقابل چشمانت ببین
یک بار داستانی در مورد مرد کهنسالی خواندم که مجسمه ساز نامداری بود. او در یک کلبه در جزیره ای کوچک در اقیانوس آرام جنوبی زندگی میکرد. او بسیار با استعداد بود و کل عمرش را با کار با چوب و شکل دادن اشیاء مختلف گذرانده بود. یک روز وقتی داشت از کنار مزرعه بزرگ زیبایی که ثروتمندترین مرد جزیره آنجا زندگی میکرد میگذشت، چندین تنه ی بزرگ درخت دید که قطع شده و روی هم انباشته شده بودند.
از صاحب آنجا پرسید که میخواهد با آنها چه کار کند. صاحب آنجا گفت: اینها آشغالند. به درد نمیخورند. میخواهیم از اینجا ببریم شان.
مجسمه ساز پرسید: »اشکالی ندارد اگر من یکی از آنها را بردارم؟« مرد صاحبخانه با تعجب به او نگاه کرد و گفت: »یک تکه چوب پیر و مُرده ی به درد نخور را میخواهی؟ برو آن را بردار. مجسمه ساز بزرگترین تنه درخت را پشت گاری اش انداخت و به خانه برد و آن را به صورت عمودی در کلبه گذاشت. او به آهستگی شروع به قدم زدن دور تنه درخت کرد. در حالی که داشت با دقت آن را تجزیه و تحلیل میکرد، گویی که سعی دارد چیزی را که درون آن گیر افتاده است آزاد کند. یکی دو ساعت بعد، شروع به کندن چوب کرد. روزها پس از روزها چوب را با ظرافت میتراشید. پس از دو هفته، او زیباترین عقابی که تصورش را میتوانید بکنید، بر روی چوب تراشیده بود.
عقاب بسیار باشکوه بود، با بالهایی گشوده و سری افراشته در هوا اوج گرفته بود. او مجسمه را در ایوان کلبه ی کوچکش گذاشت. روزی صاحب مزرعه از آنجا میگذشت. عقاب را دید و به شدت تحت تأثیر قرار گرفت. جلو رفت و با شگفتی و حیرت به جزئیاتش نگریست و اینکه چقدر باشکوه بود. به مرد گفت: »این را
از کجا آورده ای؟ مایلم این را از تو بخرم. مجسمه ساز آرام با خود خندید و گفت نه آقا، فروشی نیست. اما صاحب مزرعه اصرار داشت. گفت: »قیمتی تعیین کن، هر چه بخواهی به تو میپردازم مجسمه ساز بالاخره گفت: »بسیار خب، پانصد دالر چطور است؟ مرد پول را به او پرداخت. وقتی که داشت از آنجا دور میشد، مجسمه ساز گفت: »آقا، نمیدانم متوجه شدید یا نه، شما هم اکنون همان تکه چوب بیمصرفی را که چند هفته پیش به من داده بودید، از من خریدید.
مرد مجسمه ساز چیزی در آن تنه درخت به درد نخور دید که دیگران نمیتوانستند ببینند. صاحب مزرعه آن را یک تیکه آشغال بیمصرف و بی ارزش دید، اما مجسمه ساز توانست فراتر از آن سطح سخت، فراتر از آن شکافها را ببیند. میدانست که آن چوبِ به ظاهر بی ارزش، تبدیل به چه چیز باشکوهی میتواند بشود.
به طور مشابه، خالقِ شما چیزهایی را در شما میبیند که دیگران نمیتوانند ببینند. گاهی اوقات مردم سعی میکنند شما را زمین بزنند و کاری کنند احساس ناچیز بودن کنید. گاهی اوقات افکار خودمان سعی میکنند ما را متقاعد کنند که به اندازه کافی خوب نیستیم. اما خداوند فراتر از سطح را مینگرد، فراتر از اشتباهاتی که مرتکب شده اید، فراتر از چیزی که دیگران در مورد شما میگویند. خداوند ارزش شگرف شما را میبیند. ممکن است فکر کنید: »من افتضاحم، گند زدم،
شکست خوردم، دیگه کارم تمومه.« خبر خوب این است که خداوند شکوه و عظمت را در وجود شما میبیند. او فقط چیزی را که الان هستید، نمی بیند؛ بلکه چیزی را که میتوانید بشوید، می بیند. ممکن است مردم سعی کرده باشند شما را زمین بزنند، اما خداوند بلند شدنتان را از زمین میبیند، اوج گرفتنتان را می بیند. حال وقت آن است که شما وظیفهتان را انجام دهید و از شر آن افکار خودسرزنشگر خالص شوید.
از شر چیزهایی که دیگران به خوردتان داده اند خالص شوید و ذهنتان را از نو برنامه ریزی کنید. از ته دلتان شروع به باور این موضوع کنید که رستگار، بااستعداد و تندرست هستید. خداوند هنوز هم میتواند شما را به جایی که باید باشید برساند. باور داشته باشید که هنوز هم میتوانید خودِ کاملتان را آزاد کنید.
اگر به سخنان جول اوستین علاقه مندید پیشنهاد میکنم دو کتاب برتر جول اوستین که در زمینه کتاب های روانشناسی قرار دارند را حتما مطالعه نمایید برای خرید این دو کتاب از هشتگ کتاب روی لینک های زیر کلیک کنید