کتاب دختر کشیش اثر جورج اورول

(دیدگاه کاربر 3)

164,000 تومان

همه‌ی ما جورج اورول را به عنوان خالق پادآرمانشهرها می‌شناسیم. منظور از پادآرمانشهر همان دنیای خیالی است که در کتاب‌های مزرعه‌ی ‌حیوانات و 1984 با آن مواجه می‌شویم. در این‌جا قصد نداریم که کسی را بابت این موضوع شماتت کنیم بلکه به دنبال این هستیم تا به شما نشان دهیم که بزرگی و عظمت این دو شاهکار اورول چگونه دیگر آثار درخشان این نویسنده را به حاشیه برده‌است. دختر کشیش با وجود این‌که دومین کتاب اورول است و نزدیک به یک قرن از نگارش آن می‌گذرد به زیبایی دغدغده‌ی انسان مدرن و کشمکش‌های او میان ایمان و بی‌ایمانی را توصیف می‌کند. رمان دختر کشیش نه تنها نسبت به سایر آثار جورج اورول بلکه نسبت به زمانه‌ی خود هم اثری جسور و متفاوت محسوب می‌شود و اورول مانند همیشه سنت‌ها و سیاست‌های کلیسای کاتولیک را مورد نقد و بررسی قرار می‌دهد.

برای خرید این کتاب روی دکمه افزودن به سبد خرید کلیک کنید و برای توضیحات بیتشر در مورد کتاب به پایین صفحه بروید .

خرید کتاب دختر کشیش با ارسال رایگان در هشتگ کتاب

اگر اولين بار است که از هشتگ کتاب سفارش مي دهيد هزينه ارسال تان را مهمان ما هستيد و ارسال شما رايگان ميباشد.

 

ارسال رایگان برای خرید اول شما

با افتخار هزینه ارسال اولین سفارش کتاب تان را مهمان ما هستید ! 

خرید کتاب با ترجمه روان از بهترین ناشران

لذت خرید کتاب با ترجمه ای روان از بهترین ناشران را با ما تجربه کنید 

توضیحات

معرفی کتاب دختر کشیش

کتاب دختر کشیش اثری‌ست متفاوت از جورج اورول، صاحب آثاری چون «قلعه حیوانات» و «1984» که در سال ۱۹۳۵ منتشر شد. اورول در این کتاب بر خلاف بسیاری از نوشته‌هایش قلمی ساده برای بیان داستان انتخاب کرده اما مانند دیگر آثارش مخاطب را با داستانی انتقادی که ذهن را به چالش می‌کشاند مواجه می‌نماید.

دختر کشیش (a Clergymans Daughter) زندگی تک‌ دختر یک کشیش متحجر را به تصویر می‌کشد که هر چند تا حدودی روحیه‌ی منحصر به فردی دارد، از کودکی تحت تعلیمات خشک و تحجر گرایانه‌ی پدرش رشد کرده است. جورج اورول (George Orwell) در کاری بسیار خاص، حدود یک‌ سوم از صفحات کتاب را صرف توصیف یک روز از زندگی «دوروتی» (شخصیت اصلی کتاب) با تمام جزئیات و اعتقاداتش، برای مهیا ساختن زمینه‌های ادامه‌ی داستان نموده و بعد از آماده‌ شدن ذهن مخاطب باقی ماجراها را به راحتی نگاشته؛ کاری بی‌نظیر که تندی و کندی آن را در جاهای مختلف خیلی خوب کنترل کرده است.

ماجرا اینگونه ادامه می‌یابد که «دوروتی» با آن‌ که خود را فوق‌العاده انسان باایمانی پنداشته و البته هرگز سستی و تنبلی در کار عبادت و کلیسا نداشته و تمام سختی‌ها، فقر و بی‌مسئولیتی‌های پدرش را بر دوش کشیده و حتی به خیلی‌ از مردم فقیر و… کمک می‌نماید، زمانی‌ که به علت دچار شدن به فراموشیِ مقطعی چند روزی به خانه نمی‌آید، از طرف پدر نیز همچون دیگر مردم دهکده که شروع به گفتن حرف‌های بی‌ربط و زدن تهمت‌های عجیب‌ و‌ غریب می‌نمایند، طرد و به یک ولگرد بی‌خانمان تبدیل شده و به دنیایی جدید پای می‌گذارد. دنیایی که او را دچار کشمکش‌های ذهنیتی در ارتباط با مذهب، فقر، پدرش، کلیسا و… می‌نماید.

در بخشی از کتاب دختر کشیش می‌خوانیم:

در دلش شکى راه یافت. مسأله‌اى که او تا آن زمان به آن نیندیشیده بود. آیا او توانایى بازگشت به خانه را داشت و اصلاً جسارتش را در خود مى‌دید؟ آیا او توانایى مواجه شدن با مردم نایپ‌هیل را داشت؟ گرچه دوست نداشت به این مسائل بیندیشد، ولى آیا کسى با این همه برچسب بى‌آبرویى قادر است به شهر کوچکى که بیش از دو هزار نفر جمعیت ندارد برگردد؟

او قادر به تصمیم‌گیرى نبود. در یک لحظه فکر کرد که جریان فرار او آن‌قدر احمقانه است که احتمال این‌ که کسى او را باور نکرده باشد، وجود دارد. مثلاً آقاى واربورتون قادر بود همه‌ى آن‌ها را تکذیب نماید و مطمئنا این کار را هم مى‌کرد، ولى لحظه‌اى بعد یادش آمد که آقاى واربورتون به خارج سفر کرده و نمى‌توان او را پیدا کرد، مگر آن‌ که آن خبر در روزنامه‌هاى اروپایى هم انتشار یافته باشد.

جملات برگزیده از کتاب دختر کشیش:

– چهره بى‏‌رنگ دوروتى بى‌‏رنگ‏تر شده بود و احساس مى‌‏کرد میلى به صبحانه ندارد. نامه را در جیبش فرو کرد و به اتاق غذاخورى رفت. اتاقى کوچک و تاریک که به نحو ناخوش‌آیندى روى آن کاغذ دیوارى کشیده بودند و اثاثه آن مانند اثاثه سایر اتاق‏‌هاى خانه کشیش از ته‏‌مانده‌‏هاى سمسارى‏‌ها بود. اثاثه اتاق البته زیبا بود ولى آن‏قدر مستعمل شده بود که تعمیرشان نیز ممکن نبود و صندلى‌‏ها به قدرى موریانه خورده بود که تنها زمانى جرأت نشستن روى آ‌ن‏‌ها را مى‌‏کردى که از ماهیت و کیفیت صندلى‌‏ها اطلاع نداشته باشى.

– این طور نبود که کشیش بدى باشد، خیر، مانند دیگر کشیشان بود. در اجراى وظایفى که به عهده یک کشیش قرار داشت فوق‌‏العاده صادق بود، شاید کمى هم صادق‏‌تر از حدودى که یک کشیش در منطقه‌ای کوچک چون نایپ هیل باید باشد. خدمات کلیسایى خود را در حد مطلوب عرضه مى‌‏داشت، زیباترین خطبه‌‏ها را موعظه مى‏‌کرد و هر چهارشنبه و جمعه در ساعات پیش از طلوع آفتاب از خواب برمى‏‌خاست و براى مراسم عشاى ربانى آماده مى‏شد. اما هر کشیشى در خارج از چهاردیوارى کلیسا وظایفى بر عهده دارد که او نسبت به آن‏‌ها کاملاً بیگانه بود.

در بخشی دیگر از کتاب دختر کشیش می‌خوانیم:

دوروتى در خوابى بى‏رؤیا با این احساس که از میان مغاکى عظیم بیرون کشیده مى‏‌شود و هر لحظه بر شدت نور افزوده مى‏گردد با نوع خاصى از آگاهى و هوشیارى بیدار شد.

چشمانش هنوز بسته بود، اما به هر حال پلک‌‏هایش حجاب قدرت‏مندى در برابر نور نبود و سپس بى‌‏اختیار شروع به پلک زدن کرد. از آن‏جا که خوابیده بود به خیابان نگاه مى‌‏کرد خیابانى دنگ گرفته اما زنده و سرحال با فروشگاه‌‏هاى کوچک و خانه‏‌هایى تنگاتنگ با امواج انسانى، ترامواها و اتومبیل‏‌هایى که از هر دو سوى خیابان در حرکت بودند.

اما با این حال به طور کامل نمی‌شد گفت که او به خیابان نگاه مى‌‏کرد، زیرا آن‏چه را که در برابر چشمان خود مى‌‏دید اعم از انسان‌‏ها، ترامواها و اتومبیل‌‏ها، قابل بازشناسایى براى او نبود، او درنمى‌‏یافت که این‌‏ها موجوداتى در حال حرکت هستند، حتى موجودیت آن‏‌ها را حس نمى‏‌کرد. او تنها نگاه مى‌‏کرد، همان‏طور که یک حیوان نگاه مى‌‏کند: لاادراک و تقریبا بدون هوشیارى. هیاهوى برخاسته از خیابان همهمه مردم، بوق اتومبیل‏‌ها، چرخش سنگین آهن بر روى ریل که چون جیغ به گوش مى‏‌رسید در مغزش جارى بود ولى همه این اصوات تنها بازتاب فیزیکى داشت نه بیش‏تر. مشاهداتش فاقد اسم بودند و نامى نداشتند که موجودیتشان را بشناسانند، درکى از زمان و مکان نداشت، درکى از بدن خویش یا حتى موجودیت خویش نیز نداشت.

مع‏هذا به تدریج قوه ادراکش تیزتر و تیزتر شد. جریان اشیاى متحرک از مرز چشمانش گذشته و به صورت تصاویرى جدا و بى‏‌ارتباط از یک‏دیگر به مغزش جارى شد. حال شروع به نگاه کردن به شکل اشیا کرد و البته هنوز آن‏چه مى‏‌دید فاقد نام و هویت بود. از برابر دیدگانش یک چیز باریک و کشیده عبور کرد. به نظرش آمد که روى چهار چیز دیگر عبور مى‏‌کند و به دنبال خود یک شى‏ء مربع شکل را مى‌‏کشد و این شى‏ء مربع شکل بر روى دو دایره متعادل قرار داشت. دوروتى عبور این شى‏ء را مى‏‌دید و به ناگاه و خودکار یک کلمه به مغزش خطور کرد، این کلمه «اسب» بود. کلمه اسب از مغزش محو شد لکن دیگربار با ترکیب کامل‏‌ترى به مغزش بازگشت «آن یک اسب بود» و به دنبال آن کلمات دیگرى جارى شدند «خانه»، «خیابان»، «تراموا»، «اتومبیل»، «دوچرخه» و ظرف چند دقیقه بعد براى آن‏چه در برابر چشمانش قرار مى‌‏گرفت، نامى داشت. او کلمات «مرد»، «زن» را بازشناسى کرد و به مفهوم آن‏‌ها اندیشید و حال مى‏‌توانست تفاوت میان موجود جاندار و بى‌‏جان را تشخیص دهد، تفاوت میان انسان و اسب و مرد با زن را دریابد.

اگر قصد خرید رمان های زیبا را دارید کتاب دختر کشیش از جورج ارول را حتما در لیست مطالعه خود قرار دهید برای ثبت سفارش این کتاب روی دکمه افزودن به سبد خرید کلیک کنید .

 

توضیحات تکمیلی
مشخصات

وزن 308 g
ابعاد 21.5 × 14.5 × 1.5 cm
نویسنده
جورج اورول

مترجم
نفیسه توکلی

ناشر
نیک فرجام

موضوع
داستان های انگلیسی

نوع جلد
شومیز

قطع
رقعی

تعداد صفحات
272

تعداد جلد
1

شابک
9786007159934

زبان
فارسی

نظرات (3)

3 دیدگاه برای کتاب دختر کشیش اثر جورج اورول

  1. امیرحسین درونه

    کسی متوجه شد شخصیت اول داستان چی بر سرش اومد که شب خوابید و فرداش تو یه شهر دیگه از خواب بیدار شد و حافظش رو هم از دست داده بود؟

  2. فرزاد

    شاید باورتون نشه اما روزی که مطالعه این کتاب رو شروع کردم وقتی هنوز اوایل کتاب رو می‌خوندم دلم نمی‌خواست ادامه ش رو بخونم چون اون طور که باید جذبم نکرد.اما به خاطر تعاریف زیادی که ازش شنیده بودم خودمو متقاعد کردم که تا آخر بخونمش و باید بگم که از فصل اولِ بخش دوم کتاب،داستانش برام جالب شد به طوری که خودم متوجه نشدم که در طول یک روز حدود ۱۰۰ صفحه خوندم. این اولین کتابی بود که من از جورج اورول خوندم و داستان رمان برام خیلی جالب بود و حس خوبی از مطالعه ش بهم دست داد.خیلی خوب بود توصیه میکنم

  3. ملکا

    قشنگ بود

دیدگاه خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *